تکاپو TAKAPU

ارائه مطالب گوناگون در زمینه های مختلف

تکاپو TAKAPU

ارائه مطالب گوناگون در زمینه های مختلف

۲۴۸ مطلب توسط «گارگین فتائی» ثبت شده است

اصلاح درون

گارگین فتائی

.

ما وقتی در یک اداره یا شرکت کاری داریم و می خواهیم کارمان راه بیافتد چنان مودبانه با شخص مسئول صحبت می کنیم که یک شخص گمان می کند که ما همیشه این گونه هستیم ولی همین ماها بعد از ظهر همان روز با موتور همراه دوستانمان و سه یا چهارترکه به خیابان آمده و بدترین حرفها را به عابرین پیاده زده و رد می شویم .

ما وقتی به خانهء مان مهمان می آید سعی می کنیم بهترین پذیرایی را از او به عمل بیاوریم ولی همین ماها وقتی با اتومبیل به خیابان می رویم وقتی می بینیم موتور یا ماشین جلویی خراب شده با بوق ها مکرر اعصاب همه را خرد کرده و یا بدترین فحش ها را هنگام رانندگی نثار این و آن می کنیم و یا اینکه دسته جمعی با دوستان با اتومبیل در خیابان آمده و با اعمال ناهنجار خود مزاحم مردم می شویم .

ما وقتی کسی را می بینم می گوئیم از دیدن شما خو ش حالم ولی در ته دلمان می گوییم کی می رود شرش را کم کند !

ما می گویئم در فلان کتاب دینی یا مقدس فلان آیه هست که در مورد رفتار خوب است ولی آیا تنها دانستن این امر کافی است یا اینکه باید به آن آیه عمل هم کرد ؟

اگر ما به مسجد رفته و نماز بخوانیم  ، به کلیسا رفته و دعا بخوانیم و یا به کنیسه و آتشکده رفته و به نیایش بپردازیم  اما در عین حال روزانه چندین دروغ بگوئیم ، پول نا حق برای انجام کاری از کسی اخذ کنیم و یا  برای به دست آوردن پول دست به هر نوع ترفندی بزنیم این دعا یا نمازمان بی اعتبار خواهد بود .

اگر کسی با کت و شلوار نو و کراوات و لباس شیک و ماشین آخرین سیستم به رانندگی بپردازه اما چنان رانندگی کند که گویی خیابان مال اوست و دیگران را آدم حساب تکند این تمیز بودن ظاهرش به چه دردی می خورد !

اگر جوانی با لباسها و کفشهای اسپورت و عطر گرانبها در انظار ظاهر بشه اما سر یک مساله جزئی برای دیگری چاقو بکشد و یا با حرفهای زشت خود مزاحم دخترها و پسرها شود این تیپ او به هیچ دردی نمی خورد .

در برخی از کشورهای اروپایی نظیر سوئد و سوئیس پلیس زیادی را در خیابانها نمی بینید و مردم خودشان با میل خود مقررات رانندگی را رعایت می کنند و کسی آنها را مجبور به رعایت آنها نمی کند .

ما باید به طور ارادی و با میل خود و از  درون اصلاح بشئیم و تنها اصلاح بیرونی باعث درست شدن شخصیت انسانی ما نخواهد شد .

 

ارتباط تکنولوژی با ساده گرایی و خلاصه گرایی

گارگین فتائی

 .

وقتی به تاریخ هنرهای گوناگون نگاهی می اندازیم متوجه می شویم که این هنرها از پیچیدگی به سادگی گرائیده اند .

اگر در ادبیات و داستان نویسی در گذشته رمانهای عظیم و پر حجم خلق شده اند در جهان ادبیات نوین ، داستانها و قصه های کوتاه جای رمانهای کنونی را گرفته اند .

در گذشته منظومه های طولانی عاشقانه همچون خسرو و شیرین پدید آمده اند اما امروزه ما شاهد اشعار عاشقانهء کوتاه و ساده و عمدتاً بدون وزن و قافیه هستیم حتی قطعه شعرهایی هستند که تنها متشکل از چند کلمه و یا یک سطر هستند .

در سبک نگارش نیز متون قدیمی همگی مبتنی بر نثر ادبی بوده اند اما متون امروزی عامیانه و ساده اند .

حتی زبانهای کنونی نظیر زبانهای فارسی و یونانی و عبری در گذشته دارای دستور زبان و قواعد صرف و نحو پیچیده ای بوده اند که امروزه این قواعد ساده شده اند .

در وبلاگ نویسی نیز معمولاً متنهای کوتاه خوانندگان بیشتری دارند .

در گذشته در هنر موسیقی ، اپراها و سمفونیهای سنگین و طولانی پدید آمده است نظیر اپرای عظیم حلقهء نیبلونگن ریجارد واگنر آهنگساز بزرگ آلمانی که زمان آن دوازده ساعت بوده است اما در موسیقی امروزی ما شاهد موسیقی های سبک و کوتاه هستیم که نیاز به تفکر عمیق ندارند .

در هنر معماری نیز بناهای عظیم عمدتاً در گذشته پدید آمده اند و بناهای امروزی اکثراً ساده و شبیه هم هستند .

بنابراین هنر و بسیاری از مظاهر زندگی از پیچیدگی به سادگی گرائیده است .

به این حالت اصطلاحاً مینیمالیسمminimalism  گویند که معادل فارسی آن را مختصراً می توان ساده گرایی توام با خلاصه گرایی دانست

حال سوال اینجاست علت تبدیل این پیچیدگی به سادگی چه بوده است ؟

به نظر می رسد علت آن در شیوه زندگی کنونی باشد زیرا تکنولوژی در زندگی امروز باعث ساده شدن و راحت تر شدن بسیاری از امور نظیر حمل و نقل شده است .

البته این جنبهء مثبت قضیه بود اما جنبهء منفی آن کم حوصله شدن مردم است یعنی مردم ، امروزه دیگر حوصله خواندن و شنیدن رمانهای طولانی و موسیقی سنگین را ندارند و زندگی آن عمنق گذشتهء خود را از دست داده است .

آیا باید تکنولوژی قدیمی رو دور بریزیم ؟

گارگین فتائی

.

تو ایران همواره این طرز فکر بوده و هست که وقتی تکنولوژی جدید میاد باید تکنولوژی قدیمی رو دور انداخت چون کهنه و به درد نخور شده و حتی اگه کسی  از تکنولوژی قدیمی استفاده کنه به عنوان شخصی که از غافله تمدن و مدرنیسم عقبه مورد تمسخر و خنده قرار می گیره.

برای همینه که مثلا در حال حاضر حتی عمله بناهای سر ساختمون هم استفاده از کاست های نوار به جای سی دی رو دون شان خودشون می دونند و یا اگه کسی به جای دی وی دی هنوز از کاستهای ویدیو استفاده کمنه عقب مونده محسوب میشه .

وقتی هم در مورد این رفتار از مردم سوال می کنی مدام میگن الان توی غرب و اروپا این چیزها دموده شده و صحبت کردن در مورد اونها تابلوئه ، اونها دارن موشک می فرستند هوا اما ما هنوز داریم از دستگاههای عهد بوق استفاده می کنیم.

اما بهتره وضعیت همین غرب و اروپا که این دسته از مردم تا این حد اونو مورد مقایسه قرار میدند رو ببینیم مخصوصاً از کسانی که اونجا بودند و زندگی کردند بپرسید.

در غرب و اروپا و آمریکا وقتی یک تکنولوژی جدید میاد به هیچ عنوان تکنولوژی قدیمی دور انداخته نمیسشه مثلا در وین پابتخت اتریش علیرغم اینکه اتوبوس و مترو کار می کنه اما هنوز توی خیابانها ترامواها با ریلهای ویژهء خودشون فعالند و اتفاقاً طوری مسیر اونها طرح ریزی شده که همون مسیر رو  کمتر میشه با مترو یا اتوبوس رفت.

اونها هیچ وقت تکنولوژی قدیمی رو دور نمیریزند چون معتقدند با حفظ اون یه عده که مایل به پذیرش تکنولوژی جدید نیستند و یا توانائی تطبیق با اون رو ندارند همچنان از تکنولوژی قدیمی  استفاده کرده و این طوری راخت ترند تازه بدور ریختن تکتنولوزی قدیمی به منزله بیکار شدن عده ای از مردمه که برای تطبیق با تکنولوژی نوین باید مدتها آموزش دیده و یا حتی عده ای را باید اخراج و تعدیل کرد.

توی مدارس و دانشگاههای اروپا و آمریکا هنوز از کاستهای نوار در کنار پیشرفته ترین وسائل صوتی از جمله کاستهای دیجیتال که نمونش رو در ایران کسی ندیده در کنار هم مورد استفاده قرار می گیرند.

در غرب هنوز صقحه هالی گرام و و خود دستگاه گرامفون وجود داره و حتی دستگاههای قدیمی گیم و بازی در کنار پیشرفته ترین کامپیوترها مورد استفاده قرار می گیره.

اینه اون وضعیت خارجی و غربی که یه عده مدام برای توجیه رفتارهای غلط و غیر اصولی خودشون به اون استناد می کنند.

 

 

 

 

آنها که نیستند

گارگین فتائی

.

همیشه به ما از هستی می گویند

به چسب به انچه که هست

هستی را دریاب

زندگانی در هستی جاریست

اما چرا از این غافلیم

که انچه که نیست

قبلاً در زندگیمان بود

و اتفاقاً در وجود ما

هنوز عمیق تر از اکنون است

دوستانی که دیگر نیستند

خاننه و کاشاته ای که دیگر نیست

عمر از دست رفته ای که دیگر نیست

معشوقی که تنها در یاد و خاطره است

آشنایانی که زیر خروارها خاک خوابیده اند

کوچهو خیابانی که دیگر نیست

همین الان همرفت

همین الان هم دیگر نیست

همیشه آنچه که نیست بیشتر است

تمام ذهن ما انیاشته از بودنهائی است که دیگر نیستند

خاطره ها نیز در نستی است

من و تو در حال زندگی می کنیم

و همین در حال زندگی کردن

یعنی اینکه

داریم گذشته را ایجاد می کنبم

گذشته ای که دیگر نیست

و آینده ای که به گذشته تبدیل خوهد شد

اتوپیا ( آرمان شهر)

کاش این گونه بود

گارگین فتائی

.

 

چه خوب می شد اگه همه یکدیگرو دوست بدارن

توی دلو بیرون بدن ، همدیگرو قال نزارن

باطن و ظاهر همه صاف بود و یکی می شد

بهشت موعود خدا ، تو دنیای خاکی می شد

چه خوب می شد بین ماها فاصله ای وجود نداشت

شرط و شروط عاشقی ، تو دلا دوری نمی کاشت

همه به هم احترام و ارزش و حرمت بزارن

حرف همو باور کنن ، خنده رو لبها بیارن

کینه رو از دل بچینن ، جاش محبت بکارن

به عشق راستین دلا ، حرمت و ارزش بزارن

چه خوب می شد حقارتا از سینه ها برده می شد

تفاوتا میونمون شکسته و خورده می شد

همه به هم کمک کنیم دستای هم رو بگیریم

همه به هم خوبی کنیم ، عیبای هم رو نبینیم

خوشبختی همو بخوایم ، حسادتو دور بریزیم

خسّتو از دل ببریم ، با بدیها درستیزیم

اختلافا کنار می رفت قهر بازهم آشتی می شد

آرزوی آنچه رو که توی دلت کاشتی می شد

کلمهء دوسِت دارم عالی ترین واژه می شد

تنفر و حقارت هم پست ترین سوژه می شد

هر کسی اشتباه می کرد به زودی بخشیده می شد

شریک غمخوار همه ، یار ستم دیده می شد

غیبت و چاپلوسی نبود لجاجت زباله می شد

اعتقاد به همدیگه محکم و صد ساله می شد

مال من و مال تویی بین ماها وجود نداشت

فغیر و ناداری نبود فغر رنگ کبود نداشت

واژهء عشق ساده نبود هزار و یک معنی می شد

معشوق تحقیر نمی کرد حقارتا فانی می شد

اشک همه خنده می شد کدورتا شادی می شد

خرابی روح و تن هر کسی آبادی می شد

حسرت از گذشته ها توی دل کسی نبود

درد فراغ یار در عالم بی کسی نبود

ابهام عمیق

گارگین فتائی

.

گاهی در ابهام عجیبی گرفتار می شوی

و در عمق این ابهام غرق می شوی

اما  ابهام را با ابهام پاسخ می دهی

لحظه ها تو را می خورند

در وجود نهفتهء خود فرو می روی

پیچیدگی ، تمام هستیت را فرا می گیرد

هستی خود را می پیمائی

راه را می دانی

اما به سنگها خیره شده ای

معیارها برایت بی معنی است

راه و سنگ

و وجود نهفتهء خود را انکار می کنی

در آزمون ضمیر خود ناکام مانده ای

یه بیرون از خود پناه می بری

اما زمان ، تو را سنگینتر فرو می برد

دیگر سراغ ریشه ها را نمی گیری

تنها در پی این هستی

که برای ابهامی که در آن فرو رفته ای

توجیهی بیابی

اما سردر گم در پیچیدگی خود غوطه ور شده ای

همبشه مضطرب

نگران آمدنهائی

آسمان برایت اشک باران می ریزد

و ماه از پس تو شعر لبخند می سراید

اما تو همچنان در تار و پود خود تنیده ای

در یک ابهام عمیق

 

آرزوهایی که حرام شدند

سیلور استاین

.

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند

به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم

لستر هم با زرنگی آرزو کرد

دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد

بعد با هر کدام از این سه آرزو

سه آرزوی دیگر آرزو کرد

آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی

بعد با هر کدام از این دوازده آرزو

سه آرزوی دیگر خواست

که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد

برای خواستن یه آرزوی دیگر

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...

۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن

جست و خیز کردن و آواز خواندن

و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

بیشتر و بیشتر

در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند

عشق می ورزیدند و محبت میکردند

لستر وسط آرزوهایش نشست

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

و نشست به شمردنشان تا .......

پیر شد

و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند

آرزوهایش را شمردند

حتی یکی از آنها هم گم نشده بود

همشان نو بودند و برق میزدند

بفرمائید چند تا بردارید

به یاد لستر هم باشید

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

آدم های دنیای مجازی

http://mahbanoo2012.blogfa.com/post/165

.

آدم های دنیای مجازی

 دل دارند !

و چیزی به نام احساس !

آدم های دنیای مجازی گاهی مغرورند مثل من !

و گاهی بی ریا مثل تو !

آدم های اینجا فقط گاهی نگاه ندارند !

این گاهی خوب است

 و گاهی ندیدن چشم های آدم ها یک عمر اشتباه را به بار می آورد !

یک عمر اشتباه هم می شود تمام شدن یه دوستی ِ دوست داشتنی !

آدم های دنیای مجازی

 گاهی هیچ فرقی با آدم های اطرافمان ندارند !

گاهی پشیمان می شوند

 دلگیر می شوند

 غصه می خورند

 تنها می شوند

 سکوت می کنند

 و گمان می کنند همه چیز درست می شود !

اما همیشه فکر های آدم ها درست نیست !

آدم های دنیای مجازی لجبازند گاهی !

آدم های دنیای مجازی گاهی دلتنگ میشوند و هیچ حرفی نمی زنند !

چون از خاموشی ِ رفقایشان می ترسند !

می ترسند سکوت ِ رفیقشان به معنای یک دنیا درد باشد !

آدم های دنیا مجازی . . .

یکی از این آدم ها مثل من

 حرف هایش را

 دلتنگی هایش را

 دوست داشتن هایش را

 به زبان نمی آورد

 تا مبادا

 مبادا

 رفاقت اجباری شود !

آدم های دنیای مجازی

 گاهی مثل تو

 فکر میکنند با سکوت

 با گذشتن

 با ندیدن حق خودشان

 با نخواستنشان

 همه چیز حل می شود !

نه . . . رفیق

 اینطور نیست !

آدم های دنیای مجازی

 هیچ فرقی با آدم های اطرافمان ندارند !

فقط نگاه ندارند !

نگاه !

سلام دوستان.خوشحالم ک ب جمع مثبت اندیشان پیوستم

نهضت آهستگی

http://www.beytoote.com/fun/visual/read-movement-slowly.html

.

18 سال پیش من در شرکت سوئدى ولوو Volvo استخدام شدم. کار کردن در این شرکت تجربه جالبى براى من به وجود آورده است. اینجا هر پروژه‌اى حداقل ٢ سال طول می‌کشد تا نهایى شود، حتى اگر ایده ساده و واضحى باشد. این قانون اینجاست. جهانى شدن (Globalization ) باعث شده است که همه ما در جستجوى نتایج فورى و آنى باشیم. و این مشخصاً با حرکت کند سوئدی‌ها در تناقض است. آن‌ها معمولاً تعداد زیادى جلسه برگزار می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند و خیلى به آرامى کارى را پیش می‌برند. ولى در انتها، این شیوه همیشه به نتایج بهترى می‌انجامد. به عبارت دیگر:

 

1- سوئد در حدود 450000 کیلومتر مربع وسعت دارد.

2- سوئد حدود 9 میلیون جمعیت دارد.

3- استکهلم، پایتخت سوئد که به پایتخت اسکاندیناوی نیز مشهور است حدود 78000 نفر جمعیت دارد.

4- ولوو، اسکانیا، ساب، الکترولوکس و اریکسون برخى از شرکت‌هاى تولیدى سوئد هستند.

 

اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتلبرمی‌داشت و به محل کار می‌برد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبح‌ها زود به کارخانه می‌رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می‌کرد. در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می‌آمدند.

روز اول، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم: آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می‌کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟

او در جواب گفت: براى این که ما زود می‌رسیم و وقت براى پیاده‌رفتن داریم. این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر می‌رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو این طور فکر نمی‌کنی؟

" میزان شرمندگى مرا خودتان حدس بزنید!

 

آتش نگاه

گارگین فتائی

.

نمی ارزد نمی ارزد

هر آنچه غیر تو در ذهن من باشد

نمی گنجد نمی گنجد

هر آنچه جز تو باشد در خیال من

نمی گیرد نمی گیرد

دلم هر آتشی غیر از نگاه تو

نمی گوید نمی گوید

لبم جز نام تو ، ای عشق و معبودم