تکاپو TAKAPU

ارائه مطالب گوناگون در زمینه های مختلف

تکاپو TAKAPU

ارائه مطالب گوناگون در زمینه های مختلف

نقد فیلم لاک قرمز

جمع آوری از گارگین فتائی

.

 

کارگردان

سید جمال سیدحاتمی

تهیه‌کننده

کامران مجیدی

نویسنده

امیر عبدی

بازیگران

پانته‌آ پناهی‌ها

پردیس احمدیه

بهنام تشکر

مسعود کرامتی]

سول نقوی

موسیقی

گروه موسیقی مه

فیلم‌برداری

محمدرضا سکوت

تدوین

حمید نجفی‌راد

توزیع‌کننده

نسیم صبا

 

تاریخ‌های انتشار

 ۱۱ آذر ۱۳۹۵

مدت زمان

 ۹۰ دقیقه

کشور

ایران

زبان

فارسی

فروش گیشه

۱٬۲۱۸٬۶۷۰٬۰۰۰ تومان

 

لاک قرمز فیلمی به کارگردانی سید جمال سیدحاتمی، نویسندگی امیر عبدی و تهیه‌کننده کامران مجیدی محصول سال ۱۳۹۴ است. «لاک قرمز» مضمونی اجتماعی دارد و در مورد خانواده، ارتباط والدین با فرزندان و معضلات جامعه است.

این فیلم برای حضور در بخش نگاه نو سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر انتخاب شد و نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردانی و بهترین فیلم در بخش نگاه نو این جشنواره شد.این فیلم در تاریخ ۱۱ آذر ۱۳۹۵ در سینماهای ایران اکران شده است.

 

.

خلاصه داستان

فیلم داستان خانواده‌ ای ازهم‌ پاشیده است که به‌ سختی روزگار می‌ گذرانند. بعد از مرگ پدر معتاد خانواده، مادر مجبور می‌شود زندگی را اداره کند. اکرم حالا تلاش می‌کند خانواده خود را از مشکلات دور کند.

.

شروع نقد

سال‌هاست در سینمای ایران گونه‌ای از فیلم با عنوان واقع‌گرای اجتماعی با موضوعات مختلف ساخته ‌می‌شود. مهمترین فیلمساز این جریان بی‌شک اصغر فرهادی است که شخصیت‌های فیلم‌هایش اغلب از طبقه متوسط و فرودست جامعه هستند و به مشکلاتی که توده مردم با آن دست و پنجه نرم ‌می‌کنند پرداخته است. به بهانه نقد فیلم «لاک قرمز»، اولین فیلم سید جمال سید حاتمی (دستیار کارگردان کمال تبریزی در اغلب فیلم‌هایش) گریزی کوتاه به این گونه سینمایی و ریشه‌های آن خواهیم زد. قابل توجه است که خطر لو رفتن بخشی از داستان وجود دارد.

واقع‌گرایی یا رئالیسم در سینمای جهان پس از جنگ جهانی دوم در ایتالیا تحت عنوان نئورئالیسم شکل گرفت. جنگ قسمت عمده چینه چیتا (نام استدیو بزرگ و مجهز فیلمسازی در ایتالیا) را ویران کرده بود و به دلیل نبود امکانات استدیویی و تجهیزات، لوکیشن‌های فیلم‌های نئورئالیستی متکی بر محل‌های واقعی شد و فیلمبرداری آن خامی و زمختی فیلم‌های مستند را به خود گرفت. فیلمساز‌های مهم آغازگر این جریان ویتوریو دسیکا، لوکینو ویسکونتی و روبرتو روسیلینی بودند و مهمترین فیلم این سبک دزد دوچرخه ساخته دسیکا بود. در ایران پیش از انقلاب فریدون گله با ساخت فیلم‌هایی همچون کندو و زیر پوست شهر، فیلم‌هایی که اجتماعی بودند و در مکان‌های واقعی ساخته می‌شدند و هدفشان پرداختن به معضلات اجتماعی بود فاصله خود را با فیلمسازان آن زمان مشخص کرد. سال‌های پس از انقلاب کیانوش عیاری که به شدت به سینمای ایتالیا علاقه‌مند بود فیلم‌هایی متأثر از نئورئالیسم ساخت که شاید مهمترین آن‌ها «آبادانی‌ها» باشد که اقتباسی موفق از «دزد دوچرخه» است. در این سبک فیلمسازی تمام تلاش فیلمساز آن است که مخاطب بپذیرد که فیلم گوشه‌ای عریان و حقیقی از جامعه است. در اغلب این دسته فیلم‌ها به مشکلات اجتماعی همچون فقر، بیکاری، بی‌پولی، اعتیاد و موارد اینچنینی پرداخته می‌شود.

«لاک قرمز» به عنوان فیلمی اجتماعی با رگه‌هایی از واقع‌گرایی، قصه اکرم (با بازی پردیس احمدیه) دختری شانزده ساله را روایت می‌کند که با پدر معتادش (که قصد دارد با ساخت عروسک خرج خانواده‌اش را بدهد)، مادرش و خواهر و برادر کوچکترش در جنوب شهر زندگی می‌کند. مرگ پدر زندگی این خانواده را با مشکلات زیادی روبرو می‌کند.

فیلمنامه این فیلم از نوع شخصیت محور است به این معنی که یک شخصیت مرکزی در داستان درگیر موقعیتی شده است و تلاش می‌کند تا خود را به وضع آرام قبلش بازگرداند اما مجبور می‌شود که مسیری را طی کند که او را به درکی تازه از زندگی می‌رساند و تبدیل به آدمی دیگر می‌کند. این تغییر هدف یک فیلمنامه شخصیت محور است. برای مثال در فیلم فروشنده، به عنوان یک فیلم با فیلمنامه شخصیت محور، عماد درگیر یک مشکل شده است و تمام تلاش‌اش را می‌کند تا مقصر را پیدا و مجازات کند. در انتهای داستان تصمیم عماد برای انتقام گرفتن تغییری برگشت‌ناپذیر در شخصیت او پدید می‌آورد. پس از آن او دیگر عماد سابق نیست. در فیلم «لاک قرمز» هم اکرم شخصیت محوری و اصلی داستان است. مهمترین هدف او در فیلم این است که غرورش را از دست ندهد. غروری که تنها ارث پدر برای اوست. او تمام تلاش‌اش را در راستای هدفش می‌کند و در انتها تغییری برگشت ناپذیر در شخصیت‌اش رخ می‌دهد.

شخصیت‌های فرعی این فیلم اغلب خاص، یکتا (یونیک) و پرداخته شده هستند. شخصیت پدر معتاد شبیه به هیچ یک از پدران معتادی که تا به حال در سینما دیده‌ایم نیست. او دخترش را به خاطر زدن لاک شماتت نمی‌کند چون حفظ غرور دخترش برایش مهم است. مثل غرور خودش که اجازه نمی‌دهد تا عروسک‌سازی را تعطیل کند و میز و صندلی بسازد. اما طرز برخوردش با مادر اکرم (با بازی بسیار خوب پانته‌آ پناهی‌ها) نوعی تناقض رفتاری در شخصیت‌اش است که او را پیچیده و باورپذیر می‌کند. لحظه‌ای که اکرم به خانه برمی‌گردد و حمایت پدر را از مادرش می‌بیند در حالی که همین چند لحظه پیش او را زده است ما به شناخت تازه‌ای از این خانواده می‌رسیم. آن‌ها بسیار به واقعیت نزدیک شده‌اند. شخصیتی که از مادر پرداخته شده نیز بسیار تازه است. او برعکس همه مادرهایی رفتار می‌کند که تا به حال دیده‌ایم. به دلیل ترس‌هایش و عدم اطمینانی که به خود دارد توانایی حفظ خانواده را ندارد و در لحظه بحرانی داستان از ترس، بچه‌ها را گذاشته و فرار می‌کند. این خاص و عجیب بودن شخصیت‌ها در عین حال به واقعی شدن‌شان کمک کرده و همدلی برانگیزشان کرده است.

در این فیلم تعمداً تمامی بزرگ‌ترها، اقوام، همسایه‌ها و هر کسی که کمکی از دستش برمی‌آید خودخواه، ناتوان یا ترسو هستند تا قهرمان داستان (اکرم) یک تنه در مقابل همه مشکلات بیاستد. بازی تأثیرگذار او وقتی که پشت آسایشگاه اعتراض می‌کند که «مگه ازتون خواستم کمکم کنید؟» دوباره نشان می‌دهد که دختر فقط یک هدف دارد. او می‌خواهد به هر قیمتی که شده غرور خود و خانواده‌اش را حفظ کند.

در سینمای داستانی کلاسیک تلاش هر فیلمی خلق شخصیت‌ها و موقعیت‌هایی است که مخاطب با آن‌ها همراه شود، خود را جای شخصیت‌ها بگذارد و همراه با آن‌ها نگران شود، اشک بریزد و برای پیروزی‌شان شوق داشته باشد. شکل کارگردانی، موقعیت دوربین و محل قرارگیری شخصیت‌ها به گونه‌ای است که پس از گذشت مدت کمی از داستان مخاطب متوجه می‌شود که همراه با اکرم خواهد بود. مثلاً جایی که پدر و مادر دعوایشان می‌شود، اکرم خواهرش را از خانه بیرون می‌برد و ما هم همراه او از حادثه دور می‌شویم. انتخاب درست فیلمساز و فیلمنامه‌نویس (امیر عبدی) در زاویه دید داستان‌شان کاری می‌کند که ما غمخوار و نگران اکرم باشیم و هدف او به هدف ذهنی ما در طول تماشای فیلم تبدیل شود. برای مثال وقتی که پدر از پشت بام می‌افتد همه چیز دست به دست هم می‌دهد تا ما اضطراب و نگرانی اکرم را حس کنیم و همراه با او بترسیم. دوربین همراه با اکرم از پله‌ها بالا می‌آید و از پشت سرش ناگهان پدر می‌افتد و صدایی مهیب (که آشکارا هیچ دلیل منطقی ندارد و ایده درستی است که در صداگذاری انجام شده) شنیده می‌شود تا نگرانی ما بر نگرانی اکرم منطبق شود.

تنها قسمتی از فیلم که زاویه دید روایت داستان آگاهانه تغییر می‌کند لحظه‌ای است که اکرم در ترمینال فرار می‌کند و مادر در سکانسی تأثیرگذار با قاب‌بندی و تدوین ضربه‌ای (جامپ کات) درست به دنبال دخترش می‌دود. اهمیت این تغییر زاویه دید در آن است که مخاطب همراه با مادر از تنهایی می‌ترسد و تصمیم او را در ترک فرزندانش کمی راحت‌تر می‌پذیرد.

شکل تدوین درست پس از مرگ پدر نیز نشان می‌دهد که فیلم‌ساز برای هر بخش از روایت‌اش تدبیر ویژه‌ای دارد. تصویر سیاه می‌شود و در چند نمای متوالی که سکون دارد اکرم و مادر را می‌بینیم که سکوت کرده و در خود فرو رفته‌اند تا ما غم این حادثه و بحرانی که به سمت‌شان خواهد آمد را درک کنیم. دیالوگ کنایه آمیز خاله به اکرم که « برو لاک‌ات رو پاک کن زشته» در راستای هدف اصلی فیلم است و در پایان بندی قرینه خود را پیدا می‌کند. در چنین خانواده‌ای میان جامعه خودخواه فعلی ایران که هیچکس را یارای کمک به دیگری نیست و هر چه ضعیف‌تر باشی احتمال نابودی‌ات بیشتر است مرگ پدر با نابودی و از هم گسیختگی خانواده از فقر هم‌تراز است.

در سینمای واقع‌گرای ایران دو رویکرد دیده می‌شود. فیلم‌هایی که تلاش دارند واقعیت جامعه را بدون واسطه و در عین حال تلخ برای مخاطب بیان کنند تا آیینه‌ای از جامعه به اهالی‌اش نشان دهند که نمونه‌های خوب اینگونه فیلم‌ها اغلب هولناک و بسیار متأثرکننده می‌شوند. اما دسته‌ای دیگر در فضای تلخ و واقعی جامعه به دنبال نقاط امیدی می‌گردند که از درون شخصیت‌هایشان به جهان فیلم اضافه می‌شود. این فیلم‌ها به واسطه این نگرش از تلخی فاصله می‌گیرند اما در عین حال می‌توانند عمیق‌تر و هولناک‌تر جلوه کنند. «لاک قرمز» بی‌شک به دسته دوم تعلق دارد. پیرامون واقع‌گرایی در فیلم «لاک قرمز» با اشاره به سکانسی که اکرم به بیمارستان می‌رود تا مادرش را که پلیس‌ها پیدایش کرده‌اند ببیند نگاه تازه‌ای می‌توان دریافت کرد. شکل فضاسازی، طراحی صحنه و نورپردازی در آن سکانس کاملاً برخلاف واقعیت است. مخاطب در این سکانس کاملاً با یک تصویر انتزاعی طرف است. یک تخت وسط اتاقی کاملاً سفید که فقط مادر روی آن نشسته و بالش‌اش را در دست گرفته است. صداهایی که بر تصویر شنیده می‌شوند همگی غیر واقعی‌اند و ربطی به آن صحنه ندارند. همه این المان‌ها در کنارهم حسی را به مخاطب منتقل می‌کند که هیچ‌گاه در یک تصویر واقع‌گرای صرف به‌وجود نمی‌آید و به واسطه آن یکی از تأثیرگذارترین سکانس‌های فیلم با انتخاب‌های درست فیلمساز و بازی معرکه پانته‌آ پناهی‌ها شکل می‌گیرد.

نوع پایان‌بندی داستان که نقطه قوت فیلم به‌حساب می‌آید هوشمندی و در عین حال نگون بختی شخصیت محوری را نشان می‌دهد. او که در تمام مدت فیلم تلاش می‌کرد که همچون پدرش شود، رخت عروسی خود را تکه تکه می‌کند تا استعاره‌ای معنادار از آینده‌اش شکل بگیرد و حال او لباس مادرش را می‌پوشد تا برای خواهر و برادرش نقش مادر را بازی کند. در انتهای فیلم دوربین سراغ دختری دبیرستانی می‌رود تا حلقه‌ای غم‌انگیز در فیلم شکل گیرد و حرف فیلمساز را کامل کند. فاصله شخصیت جدید فیلم، دختر دبیرستانی، تا محکوم شدن به سرنوشت اکرم فقط به یک حادثه همچون مرگ پدر بستگی دارد.

فیلم اول سید جمال سید حاتمی بی‌ایراد نیست. در بخشی از داستان زیاده‌گویی دارد و خرده‌ قصه‌هایی از فیلم آنقدر جذاب از آب در نیامده است. گاهی مخاطب از موضوع اصلی دور می‌ماند و گاهی شخصیت‌ها به زور به او اطلاعات می‌دهند. برای مثال رفتن به اراک و داستان پسر خاله علی‌رغم وجود ایده‌ی خوردن غذا در کوچه که جذاب است فیلم را از ریتم می‌اندازد و مخاطب را دور می‌کند اما در مجموع به علت انتخاب درست ویژگی‌های شخصیت و موقعیت‌های انتخابی و همچنین زاویه دید درست و ریزه‌کاری در فیلمنامه و اجرا تجربه‌ای دوست‌داشتنی و قابل قبول از آب در‌آمده است. شاید تیزر تبلیغاتی معمولی فیلم دلیل مهمی برای فروش کم‌اش به حساب بیاید اما بی‌شک این فیلم یکی از بهترین فیلم‌هاست .

به گزارش سینماخبر،لاک قرمز از معدود فیلم‌های اول جشنواره بود که با تحسین روبه‌رو شد و این روزها که وارد اکران عمومی خود شده به لحاظ ارزش‌های سینمایی تقریباً از تمام آثار این ماه بالاتر می‌ایستد. به خلاصه داستان فیلم که نگاهی بیندازیم با مضمون تازه و چشم‌گیری روبه‌رو نمی‌شویم. داستان راجع به یک دختر نوجوان است که در شانزده سالگی با بحران‌های جدی خانوادگی روبه‌رو می‌شود و تلاش می‌کند از آن‌ها عبور کند. رمز موفقیت فیلم قدرت رئالیستی تأثیرگذار آن است که توسط مؤلفه‌های مختلف متنی و اجرایی ایجاد شده است. فیلم با نمایی از دست‌های لاک زدهٔ دختری آغاز می‌شود که در جریان گفت‌وگویی سرخوشانه با دوستش از رؤیاها و آرزوهایش می‌گوید اما چند دقیقه بعد که به خانه برمی‌گردد متوجه سایهٔ سنگین فقر بر زندگی‌اش می‌شویم. ورود اکرم به خانه با درگیری پدر و مادرش هم‌زمان می‌شود و فیلم‌ساز در فاصلهٔ کوتاهی فضای پیرامون اکرم و مشکلات زندگی‌اش را می‌سازد. پدر (بهنام تشکر) نجاری است که چیزی جز عروسک نمی‌سازد. عروسک‌های او که چهره‌ای خشن و شمایلی کهنه دارند فروش نمی‌روند اما او در برابر ساختن میز و صندلی و وسایل روزمره شدیدن مقاومت می‌کند. می‌گوید این‌ها وسایل روزمره هستند و نقشی در زندگی مردم ندارند اما عروسک‌ها در دست مردم نوازش می‌شوند و اهمیت دارند. بهنام تشکر در این نقش خیره‌ کننده است. توقع نداریم او را در چنین فضای تلخ و پرتنشی ببینیم اما به‌خوبی لحظات کوتاه نقش خود را به لحظات ماندگار فیلم تبدیل کرده است.

 

دانیال حسینی

منبع:نقد فارسی

مادر که نقش آن را پانته‌آ پناهی‌ها بازی می‌کند به دنبال کارگری در خانهٔ دیگران است و مخالفت پدر باعث یک مشاجرهٔ لفظی شده که در ادامه به درگیری فیزیکی می‌رسد. درنتیجه با یک سکانس هم فضای بصری شامل محله و خانهٔ رنگ و رو رفتهٔ اکرم را می‌بینیم هم وضعیت خانوادگی‌اش را درک می‌کنیم. این اطلاعات اولیه برای چنین فیلمی اهمیت زیادی دارند چراکه کنش‌های شخصیتی بعدی در راستای فقر و تنش‌های خانوادگی ایجاد می‌شوند. فیلم‌ساز متوجه این موضوع بوده به همین دلیل مواجههٔ تلخ مخاطب با زندگی آشفتهٔ اکرم در اولین دقایق فیلم برنامه ریزی شده است. لاک قرمز مسیری برای شخصیت اکرم در نظر گرفته که حرکت او برای پشت سر گذاشتن بحران‌ها در آن ساخته شود درنتیجه با فیلمی مبتنی بر اتفاقات تلخ پی‌درپی روبه‌رو هستیم. اتفاقاتی که حتی با ذکر زمینه‌ای که گفته شد باز هم برای شخصیت‌ها غافلگیر کننده هستند. به‌خصوص اکرم که با توجه به بازهٔ سنی‌ای که دارد برای مقابله با چنین مشکلاتی آماده نیست. همین برخورد برای فیلم‌ساز عنصر منحصربه‌فرد فیلم بوده است. جایی که اکرم به‌عنوان یک دختر نوجوان با بحران‌هایی سنگین مواجه می‌شود، اثر راه خودش را از انبوه داستان‌های تکراری سینمای ما جدا می‌کند چراکه این مواجهه به خاطر درک متفاوت اکرم مسیر متفاوتی را رقم می‌زند.

فکر می‌کنم اکنون می‌شود به مهم‌ترین دست آورد فیلم اشاره کرد و آن آفرینش یک برخورد دراماتیک است. برخوردی که بین فضای تلخ، واقع‌گرا و بحران‌زدهٔ فیلم با کنش‌های آرمانی و صادقانهٔ اکرم شکل می‌گیرد و آن را از افتادن به دام انواع کلیشه‌های مرسوم حفظ می‌کند. چنانکه ذکر شد موضوع فیلم به‌سادگی می‌توانست به تجربه‌ای سیاه و خفقان‌آور تبدیل شود یا به سمت گدایی گریه‌های مخاطب حرکت کند و بحران‌ها را در پرداختی سانتی مانتال و اشک انگیز نمایش دهد اما فیلم به‌کل راهی متفاوت در پیش گرفته است. چندین بحران جدی‌ای که در فیلم رخ می‌دهند بدون تمرکز بیش‌ازحد و درزمانی کوتاه به نمایش در می‌آیند. ضربه‌های حاصل از نمایش رئالیستی بحران‌ها برای فیلم‌ساز اهمیت بیشتری نسبت به پیوندهای احساسی مقطعی دارد به همین دلیل باوجود تلخی‌های بسیار، فیلم اگرچه تکان‌دهنده است اما ملال‌آور نیست. پس از هر بحران مخاطب با اکرم همراه می‌شود که روحیه‌ای سرشار از امید دارد و با خلوص کودکانه‌ای سیاهی اطرافش را نادیده می‌گیرد.

پردیس احمدیه در نقش اکرم کاملن متقاعدکننده ظاهرشده است. چهره معصومانهٔ او با خصوصیات کاراکتری که فیلم در نظر دارد بسیار متناسب است علاوه بر این هم در اوج نگرانی و اضطراب، هم در لحظاتی که لبخند می‌زند و سرخوشانه بالا و پایین می‌پرد به‌راحتی او را باور می‌کنیم. تلاش‌هایش برای کنار زدن بحران‌هایی که در نظر ما ویرانگر هستند متقاعدکننده به نظر می‌رسد تا جایی که میل داریم همراه با او بپذیریم این موانع رفع شدنی هستند. این همراهی و هم ذات پنداری برای فیلم دست آورد بزرگی است. سکانس‌های حضور مسعود کرامتی اگرچه کوتاه هستند اما بسیار دل‌نشین از آب در آمده‌اند و او هر دفعه با حضورش حال و هوای فیلم را عوض می‌کند و مایه‌های طنز به آن می‌بخشد. فیلم در کار با نشانه‌ها موفق است و چیزی را رها نمی‌کند از جمله عروسک‌های چوبی که جایگاه ویژه‌ای در متن پیدا کرده‌اند و تقریباً با تمام نقاط کلیدی فیلم مرتبط هستند.

اگرچه اثر در کلیت مشکل جدی‌ای ندارد اما مقاطعی خاص از فیلم با عجلهٔ بیشتری نوشته شده‌اند و ظرافت مورد انتظار در آن‌ها دیده نمی‌شود. مانند حضور یک هفته‌ای اکرم در بازداشتگاه که بدون نشانه‌های زمانی مشخص و فقط در یک کات ساده به نمایش در می‌آید. دور بودن هفت‌روزهٔ اکرم از خانواده‌اش که مسیر فیلم را در ادامه تغییر می‌دهد و از بخش‌های مهم فیلم است سرسری پرداخت شده و علاوه بر فقدان نشانه‌های هویت‌بخش به زمان از نبود منطق رفتاری مورد انتظار هم رنج می‌برد. نمایش این که چگونه اکرم هفت روز را بدون خانواده تحمل کرده از ملزومات فیلم بوده و نبودش به ادامهٔ مسیر شخصیت‌ها لطمه زده است. اما باوجود لکنت‌هایی که در بخش‌های پایانی کمی فیلم را دچار مشکل می‌کنند، پایان‌بندی بسیار خوب و فکر شده‌ای را شاهد هستیم طوری که می‌توان گفت این پایان یکی از بهترین انتخاب‌هایی بوده که می‌توانسته سرنوشت اکرم را رقم بزند و تضاد مهمی که ذکر شد را به نتیجه برساند. می‌توان گفت تصویر انتهای فیلم نمایشگر اوج برخورد واقعیت تلخ بیرونی و نگاه آرمانی اکرم و ادغام آن‌هاست و اگرچه تصویر تلخ و گزنده ایست اما باورهای اکرم را که باورهایی انسانی در صادقانه‌ترین حالت خود هستند نابود نمی‌کند. سید جمال سید حاتمی در اولین فیلم خود گامی بسیار محکم را برداشته و می‌توان او را در کنار دیگرانی چون سعید روستایی و صفی یزدانیان به خاطر سپرد و با اشتیاق در انتظار فیلم بعدی‌اش ماند

.

لاک قرمز: مرز باریکی بین سیاه‌نمایی و واقعگرایی

ساناز رمضانی|

درحالی‌که «سلام بمبئی» در میان همهمه‌ای از تبلیغات و بازی‌های رسانه‌ای و با در اختیار داشتن اکثر سالن‌های سینما روزهای پرفروشی را می‌گذراند، فیلم شریفی چون «لاک قرمز» در سکوت خبری و بدون هیچ حاشیه و جنجالی و با در اختیار داشتن حداقل سالن‌های سینما و پراکنده‌ترین سانس‌ها به روی اکران رفته است. «لاک قرمز» اولین ساخته جمال سید حاتمی است که در جشنواره فجر و در بخش نگاه نو حضور داشت و موردتوجه منتقدان هم قرار گرفت. «لاک قرمز»، روایت تلاش‌های یک دختر ۱۶ ساله برای نجات زندگی خودش و خانواده‌اش بعد از فوت پدر معتادش است.

«لاک قرمز» می‌توانست فیلم موفقی باشد، شاید خیلی بهتر ازآنچه سازندگانش پیش‌بینی کرده‌اند بفروشد، اما به قطع می‌توان گفت فیلمی نیست که جریانی مداوم با ذهن مخاطبش ایجاد کند و اثری فرا سالن سینما داشته باشد.

 فیلم با نشان دادن یک روز عادی از زندگی اکرم (پردیس احمدیه) شروع می‌شود. زندگی اکرم خوب نیست. پدر معتادش عروسک ساز است و درآمدی ندارد، گهگاهی هم که خماری به او فشار می‌آورد دست روی زنش بلند می‌کند؛ اما درنهایت خانواده و دخترش را دوست دارد. علی‌رغم فقر و زندگی سختی که خانواده اکرم می‌گذرانند اما دل‌خوشی‌های کوچک، دنیای اکرم و خواهر برادرهایش را رنگی می‌کند. در «لاک قرمز» هیچ سکانسی بی‌هدف و بی‌معنا نیست. همه در جهت پیشبرد روایت و بیان داستان به کار گرفته‌شده‌اند، همان‌طور که شخصیت‌ها پرداخته‌شده و فکر شده هستند. هیچ شخصیتی در «لاک قرمز» نیست که با حذفش داستان مسیر اصلی خود را طی کند. در همان اوایل فیلم سکانسی است که اکرم با برادر هشت‌ساله‌اش اسماعیل از مدرسه بازمی‌گردند و اسماعیل دلخور است که از همکلاسی‌اش کریم سیرابی و دوستانش کتک‌خورده است. اکرم هم برای سرحال آوردن برادرش کمکش می‌کند که از خجالت کریم سیرابی درآید و انتقامش را بگیرد. کارکرد این سکانس در پیشرفت روایت خودش را بیش‌تر نشان می‌دهد. اکرمی که در ابتدای فیلم شناختیم یک دختربچه معصوم است و به‌اندازه برادر هشت‌ساله‌اش بازیگوش اما اکرم پایان فیلم بزرگ‌شده است. مجبور شده که بزرگ شود. حالا قیم خواهر و برادرش است. سکانس مرگ پدر خانواده هم این‌گونه است. مرد تکیده‌ای که دیده‌ایم با اعتیاد دست‌به‌گریبان است خیلی راحت از پشت‌بام می‌افتد و می‌میرد. این سکانس شاید مهم‌ترین سکانس فیلم باشد. در یک‌لحظه همه‌چیز زیر و رو می‌شود. درست وقتی هیچ‌کس انتظارش را ندارد همان یک‌ذره خوشبختی این خانواده از چنگشان ربوده می‌شود. مرگ پدر آن‌قدر ناگهانی است که باورش سخت است. درست مثل مسیری که بر سر راه اکرم قرار می‌گیرد. همه‌چیز آن‌قدر سریع و اتفاقی پیش می‌آید که اکرم چاره‌ای ندارد جز اینکه زود بزرگ شود. احتمالاً خودش هم نمی‌داند با چه سرعتی دارد بزرگ می‌شود. مرگ پدر آغاز سفر قهرمان گونه اکرم است برای حفظ خانواده‌اش. سفری اودیسه وار که بعد از گذشت از هر خان، یک خان دیگر، یک غول سهمگین‌تر سر برمی‌آورد. در پایان فیلم هم قهرمان ما، یعنی اکرم لزوماً پیروز نشده است اما به رشد رسیده است. نقطه قوت فیلم بازی پردیس احمدیه است. دختر نوجوانی که بسیار حیرت‌انگیز ظاهرشده است.

شخصیت اکرم در میان همه سیاهی زندگی‌اش به لطف بازی احمدیه قابل‌باور درآمده است. سماجتش برای ماندن در تهران، شیطنتش وقتی «لاک قرمز» می‌بیند، شرمش از دست‌فروشی و زیباتر از همه‌وقتی جلوی قاضی می‌ایستد تا ثابت کند می‌تواند سرپرست خواهر و برادرش باشد؛ اما زیباترین سکانس فیلم سکانس پایانی است. در سینمایی که عادت کرده‌ایم پایان‌های بی‌سر و شکل ببینیم «لاک قرمز» یک استثناست. در همین سکانس است که بالاخره سفر قهرمانانه اکرم پایان می‌یابد، او همه‌چیز را ازدست‌داده است، درحالی‌که با آخرین نشانه‌های امید از خانه خارج می‌شود و با عروسک‌هایش در خیابان قدم می‌زند دوربین او را جا می‌گذارد و ما دختر دیگری را می‌بینیم. دختری که هیچ‌چیز از او نمی‌دانیم. او می‌تواند اکرمی دیگر باشد در ابتدای راه، یا می‌تواند دختری باشد هم سن و سال اکرم اما کاملاً بی‌خبر از دنیای او و سختی‌هایش. این پایان نه بی‌جا خوش است نه زیادی دراماتیک، عین حقیقت است و اوج دستیابی کارگردان به رئالیسم مورد نظرش. اگرچه سفر اکرم تمام‌شده است، اما هزاران اکرم دیگر تازه سفر خود را آغاز کرده‌اند و هزاران اکرم هم مشغول زندگی خود هستند و هیچ ایده‌ای از زندگی دیگران ندارند. بازی‌های فیلم، حساب‌شده و بسیار باورپذیر درآمده است.

حضور کوتاه بهنام تشکر در نقش پدر، نقش‌آفرینی مسعود کرامتی در نقش عمو و هنرنمایی پانته‌آ پناهی‌ها در نقش مادر در کنار بازی زیبای پردیس احمدیه و طراحی صحنه و لباس خوب و میزانسن باورپذیر فضای رئالیستی به وجود آورده است که بعید نیست اشک تماشاگر را هم درآورد؛ اما شاید بتوان گفت همین ایراد فیلم است. زیاده‌روی در نمایش بدبختی و نکبت در جهت به گریه انداختن بیننده کم‌کم دارد مد می‌شود و به نظر می‌رسد باید از آن ترسید. باید ترسید که تا کی باید شرح مصیبت خانواده‌های محروم ایرانی را ببینیم. زندگی اکرم و خانواده‌اش اغراق‌شده سیاه است و برای تأکید بر این بدبختی عروسی دختر همسایه هم به داستان اضافه‌شده است و این‌گونه است که این‌همه چرک و کثافت ذوق را کور می‌کند و بیننده کمتر احساساتی را خسته. مسلماً هدف از یک فیلم به گریه انداختن بیننده‌اش نیست. همان‌طور که هدف لاک قرمز این نبوده است، گرچه در این راه ناخودآگاه موفق بوده است. هدف از نمایش مشکلات و معضلات قشر محروم‌تر جلب‌توجه مردم و مسئولان به این مشکلات است. هدف یافتن راه‌حل است از طریق نمایش آنچه چشمانمان را رویش بسته‌ایم یا خیلی دور از ماست تا ببینیمش؛ اما اغراق در نشان دادن این معضلات همان‌قدر که در راستای رئالیستی کردن به‌کاربرده می‌شود به آن ضربه می‌زند. سیر منطقی حوادث هرچقدر هم که درست باشد اما بیننده نمی‌تواند باور کند که این حجم از اتفاقات ناگوار در یک زندگی میسر باشد. حداقل شاید دلش نخواهد باور کند و این سد دفاعی مانع برقراری ارتباط می‌شود.

زیاده‌روی در نمایش بدبختی و نکبت در جهت به گریه انداختن بیننده کم‌کم دارد مد می‌شود و به نظر می‌رسد باید از آن ترسید. باید ترسید که تا کی باید شرح مصیبت خانواده‌های محروم ایرانی را ببینیم.

 اگر هدف به گریه انداختن مخاطب و غرق کردن او در آماج بدبختی و کراهت زندگی قهرمان داستان باشد لاک قرمز موفق عمل کرده است؛ اما اگر هدف جلب‌توجه و بیدار کردن تماشاچی است به نظر نمی‌رسد که بتوان لاک قرمز را فیلم خیلی موفقی دانست. مخاطبی که خسته از زندگی روزانه و مصائب و مشکلاتش به تماشای فیلمی می‌نشیند که نکبت و بدبختی از سر و رویش می‌ریزد فقط دل‌زده می‌شود و تصمیم می‌گیرد دفعه بعد فیلم شادوشنگول تری را انتخاب کند. فراموش نکنیم که سینما در مفهوم عام، با همه ابهتش، با همه ابزارهای هنری‌اش درنهایت باید بتواند با مخاطب عام ارتباط برقرار کند. توجه کنید که راجع به فیلم‌های هنری صحبت نمی‌کنیم، بلکه دقیقاً در مورد فیلم‌هایی صحبت می‌کنیم که مخاطبانش مثل «لاک قرمز» هستند. مسلماً از فیلم‌های بی‌معنا و پوچ و مبتذل صحبت نمی‌کنم، فیلم‌هایی که ۹۰ دقیقه خزعبلات تحویل مخاطب می‌دهند و شعارشان این است که ما گیشه‌ای هستیم و سینمای بدنه را می‌سازیم که بیشتر آفت‌هایی هستند که در طول سال‌ها مانع رشد و شکوفایی سینمای ایران و بالندگی مخاطبش شده‌اند. «لاک قرمز» می‌توانست فیلم موفقی باشد، شاید خیلی بهتر ازآنچه سازندگانش پیش‌بینی کرده‌اند بفروشد، اما به قطع می‌توان گفت فیلمی نیست که جریانی مداوم با ذهن مخاطبش ایجاد کند و اثری فرای سالن سینما داشته باشد.

 

 

 

تمجید فراستی از فیلم «لاک قرمز»

استراتژی «لاک قرمز» غلط است اما فیلم بد نیست

بخش دیگر برنامه شب گذشته «هفت» به نقد فیلم سینمایی «لاک قرمز» اختصاص داشت که با حضور مسعود فراستی و شاهرخ دولکو برگزار شد.

 

مسعود فراستی در ابتدا درباره فیلم «لاک قرمز» گفت: «فیلم می‌توانست اگر فیلمنامه اندازه‌ای می‌داشت، فیلم بدی نشود. خود فیلمنامه مشکل اول فیلم است. اسم فیلم «لاک قرمز» است. علی القاعده باید این قرمزی در فقر تنیده می‌شد، لاک قرمز و شور و شری، این در نیامده است. باید این میزان تلنبار مصیبت در فیلم، با لاک قرمز، درد، شور و شیطنت تنیده می‌شد که نشد

شاهرخ دولکو نیز در ابتدای صحبت‌هایش اظهار داشت: «درباره این فیلم صحبت کردن برای من سخت است. چون فیلم اول این فیلمساز است و من خیلی دوست ندارم یک فیلمساز جوانی را که فیلم بدی هم نساخته، نقد کنم. از طرفی فیلم نه آنقدر بد است که از آن صحبت نکرد، و نه آنقدر خوب است که از بدی هایش نگفت. بنظرم شاید بتوان گفت استراتژی فیلم غلط است

فراستی ادامه داد: «فیلم قصه 16 ساله ای را روایت می کند و خوشبختانه از نگاه دختر می بینیم و همین یعنی یک قدم جلوتر از فیلم های اجتماعی دیگر که از نگاه فیلمساز فیلم را می بینیم

دولکو  در پایان افزود: «از نکات مثبت فیلم است که خیلی خیلی آگاهانه از سانتیمانتالیزم و اشک مخاطب را درآوردن، دور شده است

.

موقعیت پردازی تراژدی اصیل و لحظات گذارش

کاوه قادری

«لاک قرمز» به عنوان نخستین اثر سیدجمال سیدحاتمی را از منظر رعایت صحیح چیدمان و لوازم داستانی و قواعد و مناسبات سبک اش، شاید بتوان حتی بهترین فیلم سال سینمایی 94-95 سینمای ایران دانست که ساختار روایت شاه پیرنگ سه پرده ای اش را پس از یک معرفی اولیه موجز از فضا، شخصیت ها، موقعیت کلی و تبیین وضعیت، با رقم زدن سریع و صریح نقطه عطف اول شوکه کننده اما صحیح و اثرگذارش در قالب مرگ پدر بر اثر سقوط از پشت بام آغاز می کند و در ادامه با ورود به پرده دوم داستانی، گره، چالش، مسأله اصلی و موقعیت مرکزی ایجاد شده اش بر اثر نقطه عطف اول را دائماً با ایجاد متوالی گره ها، چالش ها، موقعیت های فرعی و فراز و فرودهای فیلمنامه ای، در نظام داستانی دارای ضرباهنگ و ریتم، بسط و پیشبرد می دهد و سرانجام در بزنگاهی نهایی که به شخصیت در آن، اختیار و قدرت انتخاب و زمینه تحول می دهد، به ثمر می رساند.

در ساحت شخصیت پردازی و به ویژه از منظر روابط دراماتیک میان شخصیت ها، خرده روابط های ولو کوتاه نمایش داده شده میان پدر و دختر و پدر و مادر در یک سوم ابتدایی فیلم، به ویژه برخی شناسه هایشان همچون دلسوزی پدر و بستن بند کفش های دختر و پول توی جیبی دادن به او و تعصب اش نسبت به کار نکردن مادر، جملگی در مدت کوتاه حضور پدر در فیلم، طوری او را پردازش می کنند که نسبت به «پدر» به عنوان شخصیتی مکمل همذات پنداری پیدا کنیم و با مهم شدن حضورش در خانه، مرگ ناگهانی او و تأثیر این مرگ بر خانواده و شخصیت اصلی نیز مهم شود و در ادامه با نمایان شدن پس لرزه های مشکلات ناشی از این مرگ از جمله لزوم پس دادن پول پیش خانه و تخلیه آن، سایه این فقدان، بیش از پیش حس شود.

در ادامه، متولیان فیلم که به خوبی می دانند برای بارور کردن موقعیت مرکزی فیلم، نیاز به گره ها و چالش ها و موقعیت های فرعی دارند، به نظر می رسد قصد دارند با رفتن دختر به اراک و پیش کشیده شدن مسأله و تم فرعی غربت، این مهم را رقم بزنند اما در این میان، جهت پرچالش تر شدن هر چه بیشتر درام و غیرقابل پیش بینی شدن فراز و فرودهای داستانی، این اصل غافلگیری است که مورد توجه جدی قرار می گیرد و لذا آن موقعیت های فرعی در قالب بارداری نا به هنگام مادر و فروش عروسک ها شکل می گیرد و یا برای نمونه، هنگامی که احساس می شود دختر با فروش اولین عروسک اش، یک قدم هرچند کوچک به سمت رفع مشکلات اش نزدیک تر شده، مسأله دستگیری او توسط نیروی انتظامی بخاطر جاسازی تریاک در عروسک ها و منتفی شدن موقت قضیه فروش عروسک ها پیش می آید و در تمام طول درام، موقعیت مرکزی با نمونه های غافلگیرکننده ای از این قبیل است که وارد مرحله تازه ای می شود تا هیچگاه با درامی که خط سیر داستانی ثابت و یکنواخت و قابل پیش بینی داشته باشد مواجه نباشیم.

موقعیت های مذکور البته فقط جنبه و کارکرد تئوریک ندارند؛ به لحاظ داستانی، دفعتی و بی پیش زمینه و فاقد پشتوانه نیستند و حکم «جامپ کات» را ندارند؛ بلکه از مقدمه چینی، زمینه سازی و علائم تصویری و نمایشی برخوردارند و به تبع شان، به لحاظ چرایی و چگونگی وقوع، اصالت وجودی دارند و البته منطق وقوع شان در یک سیر به هم پیوسته داستانی و تماتیک مفهوم می یابد؛ به این معنا که چه به لحاظ منطق روایی و علت و معلولی و چه به لحاظ منطق دراماتیک، مستقل و مجزا از هم قابل بررسی نیستند؛ برای نمونه، نمی توان منطق روایی علت و معلولی و دراماتیک بارداری و دیوانگی مادر را بدون توجه به سیری که داستان تا پیش از آن طی کرده، موقعیت های تراژیکی که بر خانواده رفته (مرگ پدر، نداشتن نان آور، بدهی خانواده، تنهایی مادر، لجبازی و بلاهت دختر، بازداشت هفت روزه دختر به اتهام فروش موادمخدر و...) و علائمی که مادر در طول فیلم بروز می دهد فهمید، نمی توان منطق نرفتن دختر به اراک و یا اصرارش مبنی بر گذران زندگی از طریق تظاهر به عروسک فروشی را بدون توجه به شناسه بلاهت او فهمید؛ و همچنین نمی توان بدون تجمیع حس ناشی از موقعیت های پیشین، موقعیت های بعدی را حس کرد. همین مسأله در مورد نوع تراژدی فیلم هم صدق می کند؛ تراژدی که آن هم دفعتی و بی پیش زمینه و فاقد پشتوانه نیست و به لحاظ داستانی، حکم «جامپ کات» را ندارد، اما آن نیز در یک سیر سینوسی به هم پیوسته و غیرقابل انقطاع روایی، تصویری و نمایشی است که اصالت وجودی و مبنایی می یابد.

سوای غیریکنواختی خطوط داستانی و اصالت موقعیت ها و تراژدی حاکم بر فیلم اما نکته دیگری که در فیلم سیدحاتمی، قابل تحسین و دلنشین است، توجه به تمام پیرامون و اطراف و ریزبینی های نهفته در موقعیت هاست که سوای طبیعی تر و جزئی نگرانه تر کردن شان و رقم خوردن بخشی از چالش ها و گره ها بر اثر همین ریزبینی ها، نشان می دهد که متولیان فیلم با داستان خود به نحوی عملی و تجربی و ذاتی و طبیعی زیست کرده اند و از این روی، ادراک درست و کامل و همه جانبه ای نسبت به آن موقعیت ها دارند.

در واقع، نقطه قوت فیلم، تنها در گره افکنی ها و چالش زایی ها و موقعیت سازی های تئوریک فیلمنامه که خط سیر داستانی را سینوسی و پرفراز و فرود می کنند و مطابق با بایسته های یک درام کلاسیک «شخصیت-موقعیت»، شخصیت اصلی اثر را در بستر موقعیت های گوناگون، دائماً می آزمایند نهفته نیست؛ بلکه در لحظه نگاری تصویری، نمایشی، عملی و اجرایی مختصات و لحظات گذاری است که لا به لای هر موقعیت وجود دارد. برای نمونه، سکانس عروسک فروشی دختر در اتوبوس، بعد از ورود دختر به اتوبوس، بلافاصله کات به سکانس بعدی نمی شود؛ لکنت دختر در عروسک فروختن و تردید او و ذره ذره قدم برداشتن او و تدریجاً ریخته شدن ترس او، جملگی به عنوان مختصات و لحظات گذار موقعیت، نمایش داده می شوند و در کنار سکانس بعدی که دختر توسط یکی از دست فروش ها تهدید می شود، علاوه بر نگاه دقیق و غیرساده انگارانه به سوژه، کم و کیف و نوع و نحوه و چگونگی قرار گرفتن دختر در موقعیتی جدید و تضاد محیط خشن مردانه با روح لطیف دخترانه را به نیکی عیان می کند و یا در سکانس منتظر ماندن دختر جلوی درب ساختمان بهزیستی، این سکانس، ساده انگارانه به فردای آن روز کات نمی شود و به معضل در خیابان ماندن یک دختر 16 ساله در نیمه شب نیز توجه می شود.

همین پایبندی را می توان در مصور کردن و نمایش دادن مختصات و لحظات گذار لا به لای موقعیت های اصلی و فراز و فرودهای محوری درام نیز به عینه مشاهده کرد؛ موقعیت ها و فراز و فرودهایی که صرف وجود تئوریک شان در یک فیلم هم ظاهراً می تواند برای پیشبرد طولی، سینوسی و ریتم مند یک درام کلاسیک، کافی باشد. فیلمساز اما توجه فیلمنامه و میزانسن اش را علاوه بر قله های این نمودار سینوسی، به مسیر منتج به آن قله ها نیز معطوف می کند؛ از فعل و انفعالات طاقت فرسای لازم برای اخذ سرپرستی بچه ها و آمد و شدهای پرمخاطره آوارگی دختر در فیلمنامه گرفته تا اکستریم کلوزآپ لرزش و رنگ پریدگی صورت و خشک شدگی چشم های قرمز دختر در میزانسن. دقت کنیم که حس دراماتیکی که از هر کدام از این موقعیت ها برای مخاطب حاصل می شود مهم است و امتداد همین حس است که مخاطب را برای موقعیت های تلخ تر بعدی آماده می کند؛ کمااینکه امتداد همین حس است که با وجود زمان کوتاهی که فیلم برای موقعیت بازداشت هفت روزه دختر درنظر می گیرد، اصالت این موقعیت را به مخاطب می باوراند و همذات پنداری او را برمی انگیزد.

ضمناً این را هم درنظر بگیریم که به غایت دشوار است چنین درام پرسوز و گدازی را در اوج گره ها و چالش هایش، به فرجام رساندن و شکل دادن پایان بندی هم مدون و هم دراماتیک برای آن؛ طوری که خط سیر درام به سمت روضه خوانی صرف و «ننه من غریبم بازی» بی سر و تهی که آثاری همچون «نیمه شب اتفاق افتاد» تینا پاکروان دچارش می شوند، تغییر مسیر ندهد؛ آن هنگامی که دختر پس از تلاش های فراوان برای اخذ سرپرستی برادر و خواهر خردسال اش، برای نهایی شدن تلاش هایش، نیاز به خانه ای دارد که باید در اسرع وقت تخلیه اش کند، مادرش در اثر سقط جنین و تنهایی ناشی از دوران غیبت دختر و بیوه گی و از دست دادن شغل اش و سایر بدبختی ها، دیوانه شده و تنها از پشت شیشه می توان نگاه سرد و چهره ی غریب اش را دید، خاله اش تنها به شرط عقد دختر با پسرش حاضر به یاری اوست، عمویش تنها قادر است در شهربازی که خود روی یکی از چرخ و فلک هایش می خوابد آنان را میزبانی و سرپرستی کند. دختر اما در چنین شرایطی است که در نتیجه سیری سخت و پرتلاطم به فردیت و فاعلیت می رسد؛ اگر شناسه اراده در او تا پیش از این، در فروختن عروسک های ساخت پدر و قرض گرفتن پول از دیگران برای باوراندن امکان فروش رفتن عروسک ها به مادر و نمونه هایی از این قبیل تجلی داشت، اینبار اما او طی روند طولانی پرموقعیتی که بر او گذشته، بلاهت زدایی شده و در یک سیر تدریجی تحول، بزرگ می شود؛ عروسک های خود را می سازد، از کوتاه کردن گیسوان اش برای عروسک های دخترش مو می گذارد، از تکه تکه کردن لباس عروس اش برای عروسک ها لباس طراحی می کند و می دوزد و از بارزترین شمایل و شاکله رؤیایش که همان لاک قرمزش است برای آراستن عروسک ها استفاده می کند؛ تا خود به تنهایی، ناکامی و تلخی و نرسیدن را شکست دهد و «لاک قرمز» سیدجمال سیدحاتمی برخلاف «پل خواب» اکتای براهنی و «قیچی» کریم لک زاده و امثالهم، «مقصد» و «مقصود» و«ایده ناظر محقق شده» داشته باشد و از این تراژدی اصیل و تلخی و ناکامی و نرسیدن ذاتی و طبیعی (و نه اکتسابی و تحمیلی و بیخودی و زورکی) به سمت و سوی نیست گرایی ژست گونه شیرجه نزند.

 

 

 

سید جمال حاتمی : فعالیتش را به عنوان برنامه ریز فیلمهایی نظیر « مارمول » و « یک تکه نان » کمال تبریزی آغاز کرد و بعدها دستیار اول او در فیلمهای « خیابان های ناآرام » و « طعم شیرین خیال » شد. « لاک قرمز » نخستین فیلم او در مقام کارگردان است.

.

درباره فیلم « لاک قرمز » :

فیلم « لاک قرمز » همانند اغلب ساخته های اجتماعی سینمای ایران که که موفق ترین آنها در چند سال گذشته بدون شک « ابد و یک روز » بوده، سعی دارد نگاهی موشکافانه به زندگی دختری از طبقه پائین اجتماع که درگیر مسائل گوناگونی می شود داشته باشد تا بتواند با در کنار هم قرار دادن مشکلات جامعه ، یک انتقاد آشکار به جامعه کنونی ایران داشته باشد.

در« لاک قرمز » فضایی آکنده از ترس و وحشت حکمفرماست بطوریکه حتی یک روزنه امید نسبت به پیشرفت یا حل شدن مشکلات اکرم ( پردیس احمدیه ) وجود ندارد. برخلاف بسیاری از آثار اجتماعی که در آن قهرمان داستان از دل مشکلات بیرون می آید و با تلاش به کورسوی امیدی برای رهایی از مشکلات دست می یابد، در اینجا خبری از چنین رویکردی نیست و مشکلات فیلم یکی پس از دیگری به داستان اضافه می شوند.

نکته مثبتی که می توان از پدیدار شدن این حجم از مشکلات در جریان فیلم به آن اشاره کرد این مسئله است که کارگردان سید جمال حاتمی به خوبی توانسته عمق زخم های یک دختر نوجوان در مواجه با مشکلات اجتماعی را به تصویر بکشد و مخاطبش را آگاه نماید. در واقع فیلمساز این هشدار را به مخاطب فیلمش می دهد که جامعه پیرامونش آکنده از مشکلات و بی اخلاقی هایی است که حد و مرزی برای آن تعیین نشده است.

اما متاسفانه فیلم در به تصویر کشیدن معضلات اجتماعی حد تعادل را از دست می دهد و بسیار بیشتر از آنچه که ظرفیت فیلمنامه نیاز داشته، مشکلات را بر سر دختر نوجوان داستان خراب می کند، مشکلاتی که هیچکدام هم حل نمی شوند به حدی که در انتهای فیلم دختر نوجوان تقریباً تمام مشکلاتی که خانواده های طبقات پائین جامعه می توانند بصورت پراکنده تجربه نمایند را یکجا تحمل میکند و هیچکس هم او را در این راه یاری نمی کند.

 

« لاک قرمز » اگرچه می خواهد به جامعه و آدمهایش انتقادات تندی از جمله مرگ عاطفه و احساس در انسانها را مطرح نماید، اما در موقعیت سازی به بلوغ نمی رسد بطوریکه در بخش هایی از فیلم و پس از دست رفتن پدر و بستری شدن مادر در تیمارستان، اقوام این خانواده از راه می رسند اما هیچکدام کوچکترین حس ترحم یا مسئولیتی به این بچه های بی سرپرست ندارند و در سوی دیگر خاله خانواده که ظاهراً متعصب است، به یکباره از اکرم روی گردان می شود. این حجم از بدی و سیاهی بصورت یکجا شاید خیلی در قصه گویی موثر نباشد.

متاسفانه بزرگترین ضربه فیلم در دقایق پایانی رقم می خورد، دقایقی که کارگردان مسائل مختلفی را در فیلم مطرح کرده است و می بایست همه آنها را با یک پایان بندی به نقطه ای قابل قبول برساند اما در این راه بدترین راه ممکن را انتخاب می کند تا متوجه شویم او نمی دانسته چطور باید برای این حجم از سیاهی و تباهی که در فیلم مطرح کرده یک پایان بندی مناسب در نظر بگیرد.

« لاک قرمز » اثری اجتماعی است که انتقاداتش را با زبانی تیز و بُرنده مطرح می کند و اتفاقاً این کار را به خوبی نیز انجام می دهد اما در حفظ تعادل در مطرح کردن انتقادات ناتوان عمل می کند. شاید اگر فیلمساز می توانست تنها بخشی از معضلات اجتماعی را انتخاب کرده و داستان فیلم را براساس آنها به جلو هدایت می کرد می شد نتیجه بهتری برای فیلم رقم زد. اما درحال حاضر « لاک قرمز » فیلمی است که می توان تقریباً تمام مشکلات زندگی را در آن مشاهده کرد که مسئولیت آن به یک دختر نوجوان سپرده شده است. شاید بتوان گفت این تنها بازی پردیس احمدیه است که در مقابل کوه مشکلات فیلم کم نمی آورد و مخاطب را دچار یاٌس و ناامیدی نمی کند.

.

منابع

http://www.zoomg.ir/2016/12/30/156608/red-nail-polish-review/]

http://blog.namava.ir/lake-ghermez-revie

www.cinemakhabar.ir/NewsDetails.aspx?ID=109441

http://www.khabaronline.ir/detail/623150/culture/television

http://www.madomeh.com/site/news/news/7168.htm

http://www.asemooni.com/media/movie/red-lacquer

نقد فیلم متولد ۶۵

جمع اوری از گارگین فتائی

.

 

 

کارگردان

مجید توکلی

تهیه‌کننده

محمدمهدی عسگرپور

نویسنده

جمیله دارالشفایی

بر اساس

طرحی از مجید توکلی

بازیگران

پدرام شریفی

هنگامه حمیدزاده

موسیقی

پالیز شاه‌محمدی

فیلم‌برداری

مسعود سلامی

تدوین

سپیده عبدالوهاب

توزیع‌کننده

فیلمیران

 

 

تاریخ‌های انتشار

 ۵ آبان ۱۳۹۵

مدت زمان

 ۹۰ دقیقه

کشور

ایران

زبان

فارسی

فروش گیشه

۱٬۱۶۲٬۱۳۹٬۰۰۰ تومان

 

متولد ۶۵ فیلمی به کارگردانی مجید توکلی، نویسندگی جمیله دارالشفایی و تهیه‌کننده محمدمهدی عسگرپور محصول سال ۱۳۹۳ است.

این فیلم برای حضور در بخش نگاه نو سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر انتخاب شده است. فیلم متولد ۶۵ در آبان ۱۳۹۵ در سینماهای ایران اکران شده است.

.

خلاصه فیلم

داستان دختر و پسر جوانی را روایت می‌کند که با رؤیای پولدار شدن، خود را در شخصیت‌های مختلف اجتماعی جا می‌زنند و از این طریق می‌خواهند به خواسته‌های خود برسند. آنها به طور اتفاقی به عنوان خریدار به ساختمانی مراجعه می‌کنند، ولی در ادامه با حقایقی رو به رو می‌شوند.

 

 

نقد فیلم «متولد ۶۵»

متولد ۶۵ اولین فیلم بلند سینمایی مجید توکلی است. مجید توکلی ایده این فیلم را از فیلم کوتاه خودش با نام «۱۲ تیر» برداشته و جمیله دارالشفایی نویسندگی فیلم را به عهده دارد. متولد ۶۵ از یک پلات یا پیرنگ مرکزی تشکیل شده است و کل موضوع فیلم حول و حوش یک قصه واحد می‌چرخد. امیر و خاطره در سالگرد آشنایی‌شان به بهانه اجاره‌ی خانه و برای خوش‌گذرانی به یک خانه در شمال تهران می‌روند که در آن خانه حوادثی برای آن‌ها رقم می‌خورد و رازها و دروغ‌هایی برملا می‌شود و در نهایت شخصیت‌ها دستخوش تغییری می‌شوند. (در ادامه پیرامون این شکل تغییر به وجود آمده در شخصیت‌ها بیشتر صحبت خواهد شد). بزرگترین خطری که فیلم‌هایی با چنین ساختار تک پلاتی را تهدید می‌کند چگونگی جواب دادن به این پرسش است که آیا می‌توان قصه و شخصیت‌ها را به اندازه کافی جذاب کرد که بار کل داستان را به دوش بکشند؟

در فیلم متولد ۶۵ ایده اولیه به اندازه کافی دراماتیک است و مخاطب را برای ادامه دادن داستان همراه می‌کند. موضوع فیلم برای جوان‌های این نسل، که جمعیت زیادی از مخاطبین سینما را تشکیل می‌دهند، جذاب و گیراست. دختر و پسری که پولدار نیستند اما دوست دارند ادای پولدارها را در بیاورند و یک روز یا حتی چند ساعت مثل آن‌ها زندگی کنند. مسئله اساسی فیلم آن ‌است که فیلمساز این موقعیت را چگونه جلو برده است و چقدر توانسته به این موضوع سینمایی نگاه کند. در ادامه با تحلیل فیلمنامه به میزان موفقیت فیلم خواهیم پرداخت.

شخصیت امیر و خاطره شباهت‌های زیادی با هم دارند. هر دو شیطنت کردن را دوست دارند و از بازی دادن مردم خوششان می‌آید. دو نفری یک تیم تشکیل داده‌اند و نقش بازی می‌کنند تا خودشان نباشند. یک موقعیت کنایی که در پشتش کمدی اتفاق می‌افتد. در واقع با استفاده از کنایه دراماتیک که در آن شخصیت‌های اصلی داستان و مخاطبان فیلم از موضوعی آگاهی دارند اما دیگر شخصیت‌های داستان از بخشی از حقیقت بی خبرند. نمونه موفق از این شکل کمدی‌ها را می‌توان در آثار بیلی وایلدر همچون «بعضیا داغشو دوس دارن» یا «مارمولک» و «لیلی با من است» ساخته کمال تبریزی در سینمای خودمان یافت. این ایده نقش بازی کردن و دیگری بودن می‌توانست به شکلی کنایی ایده مرکزی داستان باشند اما نشد. اگر در پس انتخاب دراماتیکی که فیلمنامه‌نویس برای پیشبرد داستانش کرده است شخصیت‌ها به زوایای پنهانی از شخصیت خود می‌رسیدند که عاملش همین نقش بازی کردن‌شان بود درام می‌توانست به نقاط مهیج‌تر و خطرپذیر‌تری برسد.

در این میان انتخاب نویسنده برای بسط دادن داستان به شروع کردن چند بازی خلاصه می‌شود. قصه اصلی خود یک بازی بزرگ است و در ادامه در پی آن بازی، شخصیت‌ها برای آنکه لو نروند مجبورند که دروغ بگویند و این دروغ‌ها آن‌ها را بیشتر گرفتار می‌کند. تا این نقطه از داستان مخاطب با جذابیت‌های این موقعیت همراه می‌شوند. خطرهایی که شخصیت‌ها را تهدید می‌کند مخاطب را نگران می‌کند و از زرنگ‌بازی این دختر و پسر خوششان می‌آید. اما درست در همین نقطه پلات سقوط می‌کند. وقتی که در خانه قفل می‌شود و آن‌ها گرفتار می‌شوند و در لحظه‌ای که بازی، شوخی شوخی جدی شده است شخصیت‌ها می‌ترسند و خود را کاملاً لو می‌دهند. تصمیم قابل پیش‌بینی و ساده‌ای که از دو شخصیت باهوش و خطرپذیری که تا به حال دیده‌ایم کاملاً مبتدیانه است. از این به بعد شخصیت‌ها به جای آنکه برای مقابله با خطر بزرگتری که تهدیدشان می‌کند دست به اقدام‌های خطیرتری بزنند دست و پا زدن‌های بچگانه‌ای می‌کنند و نقشه‌های ساده‌ای می‌کشند که مخاطب را دلزده می‌کند.

 

بیلی وایلدر جایی گفته است که اگر در پرده سوم داستان (بخش پایانی هر فیلمنامه) به مشکلی برخوردید مشکل را در پرده اول (بخش آغازین فیلمنامه) جستجو کنید. چاره‌ای که نویسنده متولد ۶۵ برای پایان داستانش اندیشیده وابسته به ورود شخصیت‌هایی است که هیچ ربط مستقیمی به داستان اصلی ندارند. در واقع یک داستان فرعی که مربوط به کلاهبداری محسن ابک از زن و شوهر صاحب‌خانه می‌شود در قصه پررنگ می‌شود و حضور یک زن (آنا نعمتی) مانند معجزه قائله را ختم می‌کند: پسرِ محسن همچین بدبختی نیست.

این شکل از گره‌گشایی در ساختار فیلمنامه‌ای که تمام مدت با علت و معلول پیش رفته است شبیه به معجزه است. کسی می‌آید و مشکل را حل می‌کند و می‌رود. معجزه‌ای که در ساختار یک فیلمنامه کلاسیک بیشترین ضربه را به مخاطب و داستان می‌زند و قصه و ایده جذاب داستان را به سراشیبی سقوط می‌فرستد. در ابتدا درباره تغییر شخصیت‌ها مقدمه‌ای گفته شد. به تغییر بازگردیم. امیر و خاطره قرار است در این داستان به چه نقطه‌ای برسند؟ قرار است توسط چند پولدار خرفت تحقیر شوند؟ نبرد واقعی این دو شخصیت که شخصیت‌های اصلی داستان هستند چیست؟ آن‌ها بر سر چه دو راهی‌هایی قرار گرفته‌اند. مضمون یک داستان در یک فیلمنامه کلاسیک با ساختار سه پرده‌ای، درست در جایی شکل می‌گیرد که شخصیت اصلی یا شخصیت‌های اصلی بنا به موقعیتی که در آن گرفتار شده‌اند که برایشان خطری حیاتی است مجبور می‌شوند که دست به گرفتن تصمیمی مهم بزنند. آن‌ها به یک دو راهی گریزناپذیر رسیده‌اند. برای مثال سپیده در درباره الی می‌بایست تصمیم بگیرد که واقعیت را به نامزد الی بگوید یا به خاطر مصلحت جمع حقیقت را پنهان کند. این دو راهی و تصمیم در قالب طرح فیلمنامه و برای شخصیت‌های فیلمنامه تصمیمی مهم و اثرگذار است. سپیده بعد از آن تصمیم بی شک عوض خواهد شد و این تغییر ذات یک فیلمنامه کلاسیک به حساب می‌آید. تغییری بازگشت ناپذیر همچون تصمیمات مهم انسان در زندگی‌اش که او را تغییر می‌دهند. اما در فیلمنامه متولد ۶۵ شخصیت‌ها گرفتار مانده‌اند و منتظر می‌مانند تا کسی بیاید ‌و آن‌ها را نجات بدهد. آن‌ها تصمیم تازه‌ای نمی‌گیرند که برایشان اهمیت حیاتی داشته باشد که شخصیت‌شان دچار تغییر شود. تغییری هم اگر درون آن‌ها صورت گرفته باشد سطحی و غیر‌قابل‌باور است.

 

از فیلمنامه فیلم که گذر کنیم، نقطه قوت فیلم متولد ۶۵ بی‌شک به بازیگرها و توانایی فیلمساز در هدایت بازیگرانش بازمی‌گردد. پدرام شریفی با این فیلم به یکی از جوان‌های خوش آتیه در سینمای ایران تبدیل شده است. تفاوت کیفیت بازی این جوان در فیلم متولد ۶۵ و سیانور نشان می‌دهد که مجید توکلی چقدر در بازی گرفتن موفق بوده و پدرام شریفی چه انتخاب درستی برای این نقش بوده است. بازی قابل توجه احسان امانی و مریم سعادت در نقش زن و شوهری پولداری که کسی از آن‌ها کلاهبداری کرده و سال‌ها به دنبال او می‌گردند و در این سال‌ها به عالم و آدم شک دارند هم از مهمترین جذابیت‌های داستان است. مریم سعادت از باسابقه‌ترین بازیگران تئاتر است که علی‌رغم حضور کمرنگش در سینما نقش‌های بیادماندنی را خلق کرده است.

ضربه بزرگی که فیلم متولد ۶۵ از تیم جوان و بی تجربه پشت صحنه می‌خورد به شکل کارگردانی و نوع فیلمبرداری بازمی‌گردد. بخش زیادی از زمان فیلم در یک خانه در شمال تهران می‌گذرد و جنس نور در این مدت بسیار گرم و نزدیک به زرد است. ترکیب‌بندی‌های فیلمبردار مبتدیانه و بدون دقت بسته شده است. طراحی صحنه عملاً در فیلم وجود ندارد و به پس‌زمینه‌های شخصیت‌ها اصلاً فکر نشده است. در مجموع فیلم به لحاظ بصری کاملاً تلویزیونی، ساده و غیرسینمایی است. سینما و پرده بزرگش به شدت به زیبایی‌شناسی بصری نیاز دارد. شکل دکوپاژ (تصمیمات کارگردان برای انتخاب محل قرار‌گیری دوربین در واسطه با موقعیت شخصیت‌ها، انتخاب لنز، انتخاب محدوده وضوح تصویر، اندازه نما‌ها، زوایه دوربین و در نهایت حرکت دوربین) بسیار ساده و مبتدیانه است. فیلمساز در طول داستان زاویه دید درستی برای شخصیت‌هایش انتخاب نکرده که به واسطه آن بتواند مخاطب را با شخصیتی بیشتر یا کمتر همراه کند. در فیلمنامه نیز نوع شخصیت‌پردازی (در واقع تیپ‌پردازی شخصیت‌ها که محدود به ویژگی‌های ظاهری و اخلاقی آن‌ها است) بسیار اغراق‌شده است و توی ذوق می‌زند. مخالفان قهرمان‌های دهه شصتی فیلم به شدت احمق هستند و غیراخلاقی عمل می‌کنند. فیلمنامه نویس و فیلمساز نتوانسته‌اند نظر شخصی خود را در مورد مسئله اختلاف طبقاتی که یکی از هدف‌های اصلی فیلم است با ظرافت بیان کنند و همین موضوع باور کردن و تحت تأثیر قرار گرفتن مخاطب را دچار اشکال می‌کند.

 

در مجموع فیلم متولد ۶۵ اولین تجربه سینمایی مجید توکلی لحظات دوست‌داشتنی زیادی دارد. ایده دراماتیک و جذاب و شخصیت‌های همدلی برانگیزی هم دارد. اما به عنوان یک اثر سینمایی در مقایسه با جوان‌هایی فیلمساز امروز سینمای ایران کمی محتاطانه و تکراری است. در فیلم جسارت کمی دیده می‌شود و فیلمساز کمتر دست به انتخاب‌های تازه و هوشمندانه در نوع کارگردانی‌اش زده است. با فرض آنکه یک فیلم اولی در سینمای ایران با چه مشکلات عدیده‌ای در ساخت فیلمش مواجه است شاید نتوان چندان به توکلی خرده گرفت. فقط می‌توان چشم به راه ماند تا در اثر بعدی با تیمی حرفه‌ای‌تری تسلط فیلمساز سنجیده شود. به هر حال فیلم اول هر فیلمسازی مبتدیانه و در عین حال شخصی است.

 

درباره فیلم « متولد 65

منتقد : میثم کریمی                                                     

.

داستان « متولد 65 » روی کاغذ پتانسیل های بالایی برای تبدیل شدن به یک اثر سرگرم کننده را دارد. این داستان می تواند موضوعات فرعی فراوانی را شامل شود که در نهایت به آگاهی اجتماعی و خودشناسی دو شخصیت اصلی منجر شود و اگر هم کمی داستان باهوش تر باشد، کنایه های اجتماعی را هم بصورت هوشمندانه مطرح نماید. اما فیلمنامه ای که جمیله دارالشفایی ( طرح از مجید توکلی ) به رشته نگارش درآورده موفق نمی شود به هیچکدام از ویژگی های ذاتی داستان بپردازد.

پسر و دختر داستان بی آنکه فیلم شرایطی برای شیطنت های آنان مهیا نماید، یکدفعه به دل مکان های مختلف از جمله فروشگاه و نمایشگاه ماشین می زنند و این و آن را سرکار می گذارند؛ در حالی که فیلمساز ابدا توجهی به این موضوع نکرده که حداقل در جایی مثل نمایشگاه ماشین افراد بسیار سخت گیر تر و باهوش تر از آن هستند که کسانی مثل پسر و دختر فیلم آنها را دست بیندازند! دیگر منطق های داستانی فیلم در شرایط مشابه نیز بی توجه به جزئیات به تصویر کشیده می شوند و نشان از بی تجربگی مطلق کارگردان و نویسنده در نگارش و کارگردانی موقعیت ها دارد.

با اینحال مهم ترین ایراد فیلم در نیمه دوم آن یعنی زمانی که الهام و امیر به خانه فرد ثروتمند وارد می شوند و در آن گرفتار می شوند آغاز می شود. پس از این اتفاق، مجید توکلی انواع و اقسام پرداخت های کلیشه ای از موقعیت ها گرفته تا شخصیت پردازی را به مخاطب ارائه می نماید. از مرد بیلیارد باز گرفته تا زن ثروتمندی که عاشق عتیقه جات است! همه این شخصیت ها با چنین تعریف یک خطی در کنار یکدیگر جمع می شوند تا به حساب پسرک که با یک کلاهبردار اشتباه گرفته شده برسند.

نکته عجیب در اینباره تاکید فیلمساز بر ایجاد حس تعلیق در داستان با تکیه بر کات های عجیب و غریب است که نه تنها باعث نمی شود کنجکاوی مخاطب برانگیخته شود، بلکه با توجه به مشاهده رفتار اهالی خانه و نزدیکانشان که بر روی یک خط مستقیم از تعریف شخصیت پردازی تک بُعدی حرکت می نمایند، خیلی زود گره گشایی می شود.

این مجموعه اشتباهات در نهایت منجر به نمایش سکانس پایانی فیلم می گردد که مهر تاییدی است بر عدم تجربه فیلمساز در ساخت و پرورش سوژه ای که قابلیت قصه گویی داشته است. مخاطب اگرچه پیش از رسیدن به انتهای فیلم به راحتی رخدادی که پیش خواهد آمد را حدس می زند و از حدس و گمان خویش نیز پشیمان نمی گردد، اما احتمالاً مهمترین شگفتی و غافلگیری فیلم را خود کارگردان با رقم زدن سکانس پایانی منجر گردیده است یعنی جایی که حتی تماشاگر بالغ فیلم نیز قادر به حدس زدن این موضوع نبود که تا چه حد این پایان بندی می تواند بد، زمخت، بی مزه و البته مناسب برای آثار ویدئویی باشد.بازی بازیگران فیلم نیز چنگی به دل نمی زند و ویژگی در نقش آفرینی آنان به چشم نمی خورد. فیلم لحظه ای برای تماشای بازی برجسته بازیگران مهیا نمی کند و اغلب زمان فیلم به بگو و مگو می گذرد.

« متولد 65 » اثری ضعیف و غیرقابل قبول است که در عصر حاضر نه توان راضی کردن مخاطب جدی سینمای ایران را دارد و نه مخاطبی که سینمای حرفه ای جهان را دنبال می نماید. شاید کارگردان فیلم پس از دیدن اثری که ساخته بتواند به این موضوع پی ببرد که تمام عناصر تعلیقی که در اثر به کار برده، تمام دقایقی که افراد دچار سوء تفاهم هستند و تمام دلایلی که باعث می شود به تماشای فیلم بنشینیم، با یک تماس کوچک قابل برطرف شدن بود و نیازی به کِش آمدن داستان نبوده است. « متولد 65 » در بهترین حالت ممکن می توانست یک فیلم کوتاه جمع و جور باشد.

 

.

 

نقد فیلم متولد ۶۵؛ خب که چی؟

ساناز رمضانی

«متولد ۶۵»در بهترین حالت یک فیلم بسیار بسیار معمولی است. مهم‌ترین سؤالی که بعد از فیلم به ذهنتان می‌رسد این است: خب که چی؟

 فیلم «متولد ۶۵» ، روایت افشار (پدرام شریفی) و خاطره (هنگامه حمید زاده) است که به‌تازگی نامزد کرده‌اند و برای جشن گرفتن دومین سالروز آشنایی‌شان تصمیم می‌گیرند که با جا زدن خود به‌عنوان یک زوج پولدار، زندگی که آرزویش را دارند تجربه کنند. فیلمی به کارگردانی مجید توکلی که در سال ۱۳۸۸ هم فیلم «زیگزاگ» را کارگردانی کرده است. داستانی که قرار است عاشقانه باشد و با رویکردی طنازانه در سینمای بدنه جا بگیرد. ماجرای «متولد ۶۵» از آنجا جالب می‌شود که افشار و خاطره برای دیدن یک‌خانه در خیابان فرشته، به منزلی می‌روند و با دروغ و بازی‌هایشان خود را گرفتار یک دردسر عجیب می‌کنند. همین دردسر هم موقعیت‌های جالب و بعضاً خنده‌داری را ایجاد می‌کند که می‌تواند بیننده را سرگرم کند؛ اما بسط داستان این دو زوج آن‌قدر طول می‌کشد که حوصله بیننده را سر می‌برد. اصلاً تعجب‌آور نخواهد بود که تماشاگران قبل از نقطه اوج داستان تصمیم به ترک سالن بگیرند.

عدم خلاقیت در نام‌گذاری فیلم هم هویدا است. دم دست‌ترین چیزی که از فیلم به ذهنشان رسیده را انتخاب کرده‌اند. نامی که بیننده را گول می‌زند که با یک درام جامعه‌شناسانه یا روانشناسانه طرف است؛ اما کم‌اهمیت‌ترین موضوع در این فیلم «متولد ۶۵» بودن است.

 تا اینجا داستان روایت آرزوهای محال یک دختر و پسر جوان است که چندان جذاب از آب درنیامده است. افشار و خاطره برای تجربه یک زندگی مرفه به کارهایی دست می‌زنند که شاید قرار بوده جالب باشد اما بیش‌تر غیرمنطقی و بعضاً عین بی‌فرهنگی است. اینکه به فروشگاهی می‌روند و کلی جنس می‌خرند و در صف صندوق خریدهایشان را رها می‌کنند و می‌روند، نه جالب است، نه خنده‌دار. ایرادهای فیلم‌نامه هم به همین‌جا ختم نمی‌شود. شخصیت خاطره به‌عنوان نقش اصلی زن، بسیار نپخته و شاید حتی اعصاب‌خردکن درآمدهاست. کاراکتری سطحی که حسادتش بیشتر رنگ حماقت می‌گیرد و در لحظات مهم با نگاه‌های بی‌معنی و تعلل بی‌جایش هیچ ارتباطی با مخاطب برقرار نمی‌کند. البته شخصیت افشار باآنکه پیش‌زمینه کمتری از خاطره در فیلم‌نامه دارد باورپذیرتر و استوارتر درآمده است که البته بازی پدرام شریفی که قبلاً در بادیگار حضور داشت و هم‌اکنون فیلم «سیانور» را بر پرده دارد هم در این پختگی شخصیت بی‌تأثیر نیست. بازی سایر بازیگران هم بد نیست، به‌جز آنا نعمتی که در سکانسی که قرار است احساسی باشد و مخاطب را درگیر کند بیشتر خنده‌دار از آب درآمده است.

درنهایت «متولد ۶۵» فیلمی است که قرار بوده سرگرم‌کننده و درعین‌حال با محتوا باشد. حال‌آنکه کارگردان و نویسنده فیلم یک موضوع جذاب و جدید را با رویکردی تکراری و معمول کاملاً سوزانده‌اند.

 ایرادات فیلم‌نامه آن‌قدر زیاد است که گذشتن از آن‌ها کار ساده‌ای نیست. نقطه اوج داستان جایی است که افشار و خاطره بعد از دیدن یک‌خانه در فرشته به‌عنوان خریدار، تصمیم می‌گیرند با هر ترفندی که شده در این خانه نهار بخورند درنتیجه بازی راه می‌اندازند و شخصیت‌های دروغین خود را بسط می‌دهند، غافل از اینکه خانواده میزبان افشار را با پسر مردی که سال‌ها پیش از آن‌ها کلاه‌برداری کرده است اشتباه گرفته‌اند و از این فرصت استفاده می‌کنند تا پولشان را دوباره زنده کنند. همین موضوع یعنی جابه‌جایی کاراکترها از قدیم در تاریخ سینما موقعیت‌های طنز فراوانی را به وجود آورده است و در فیلم «متولد ۶۵» تنها نکته جالب فیلم است؛ اما ایراد فیلم‌نامه این است که همه‌چیز بر مبنای تصادف و اتفاق پیش می‌رود. وقوع یک تصادف که همه ماجرای فیلم حول آن بسط پیدا کند قابل‌قبول است اما اینکه تمام فیلم‌نامه بر اساس این تصادف‌های اتفاقی پیش برود دور از منطق روایی است. اینکه افشار و خاطره به خانه خانواده‌ای می‌روند که سال‌هاست منتظر فرصتی هستند تا کلاه‌بردارشان را پیدا کنند یک تصادف است؛ اینکه افشار از نامی استفاده می‌کند که درست همنام همین کلاه‌بردار است یک اتفاق است، اینکه افشار سال تولدش را به خاطره دروغ گفته است و تاریخی را استفاده می‌کند که سال تولد پسر همین کلاه‌بردار است اتفاق است، این‌که دروغ‌های افشار و خاطره کاملاً با زندگی گذشته و حال این کلاه‌بردار مطابقت دارد یک اتفاق است؛ یعنی تصادف و اتفاق پشت سر هم تا حدی که داستان معنای اصلی‌اش را از دست می‌دهد؛ اما عجیب‌ترین این اتفاقات نامی است که افشار خودش را با آن معرفی کند. نام خانوادگی که چندان مصطلح نیست و این دقیقاً نام همان کلاه‌بردار است. در این موارد است که منطق داستان لنگ می‌زند و اساساً مخاطب را به مطرح کردن سؤال‌هایی وا‌می‌دارد که بسیار منطقی به نظر می‌رسند؛ چرا افشار و خاطره با فریاد درخواست کمک نمی‌کنند، چرا وقتی خاطره یا افشار فرصت فرار دارند، نمی‌روند و شناسنامه افشار را نمی‌آورند تا این بازی را هرچه زودتر تمام کنند؛ اصلاً افشار چنین نام کمتر شنیده‌شده‌ای را از کجا آورده است؟

نکته آزاردهنده دیگر مربوط به کارگردانی فیلم است. در لحظات پر استرس و تشویش فیلم دوربین کاملاً ثابت است. هیچ حرکتی ندارد، انگار عوامل، دوربین را گذاشته‌اند تا خودش فیلم بگیرد و خودشان هم به تماشا نشسته‌اند. درصورتی‌که حرکت دوربین می‌تواند نقش روایتی خیلی مهمی را ایفا کند، حرکت دوربین می‌تواند واکنش افراد مختلف را نشان دهد و تشویش ماجرا را به مخاطب منتقل کند. این ثبات دوربین باعث کسل‌کننده‌تر شدن فضای داستان می‌شود و بیننده را یاد دوران گذار سینما از صامت به ناطق می انداز که دوربین را در جعبه‌ای می‌گذاشتند و یک تئاتر فیلم شده می‌ساختند. البته تدوین فیلم در عین نامرئی بودن به پیشبرد روایت و بازنمایی احساسات افراد درگیر ماجرا کمک به سزایی کرده است که می‌توان آن را مرهون دانش و تلاش سپیده عبدالوهاب دانست.

شخصیت خاطره به‌عنوان نقش اصلی زن، بسیار نپخته و شاید حتی اعصاب‌خردکن درآمدهاست. کاراکتری سطحی که حسادتش بیشتر رنگ حماقت می‌گیرد و در لحظات مهم با نگاه‌های بی‌معنی و تعلل بی‌جایش هیچ ارتباطی با مخاطب برقرار نمی‌کند. البته شخصیت افشار باآنکه پیش‌زمینه کمتری از خاطره در فیلم‌نامه دارد باورپذیرتر و استوارتر درآمده است.

 اما جالب‌ترین مسئله در مورد فیلمی مثل«متولد ۶۵»این است که همانطور که فیلم‌ها تکراری می‌شوند و دور از خلاقیت ساخته می‌شوند، اجباراً تحلیل‌ها و بررسی‌ها هم به همان سمت می‌روند. چقدر می‌توان گفت دست از تکرار بردارید؟ تا کی قرار است مهم‌ترین معضل منعکس‌شده در فیلم‌های ما دروغ باشد؟ یعنی تا الآن مردم نفهمیده‌اند که دروغ‌گویی مثل مردابی است که می‌تواند با تبعات بعدی‌اش دروغ‌گو را غرق کند؟ یعنی هیچ موضوع دیگری در این جامعه نیست که بخواهیم در موردش سخن بگوییم؟ چقدر می‌توان گفت دست از سر فرهادی بردارید، دست از سر موضوعات تکراری بردارید، خلاق باشید و اثر خود را بیافرینید؟ این عدم خلاقیت در نام‌گذاری فیلم هم هویدا است. دم دست‌ترین چیزی که از فیلم به ذهنشان رسیده را انتخاب کرده‌اند. نامی که بیننده را گول می‌زند که با یک درام جامعه‌شناسانه یا روانشناسانه طرف است؛ اما کم‌اهمیت‌ترین موضوع در این فیلم «متولد ۶۵»بودن است. شاید ناهار بر فراز تهران یا فرشته یا پنت هاوس خیلی بیشتر به فیلم ربط داشته باشد؛ اما این بی‌حوصلگی در جای‌جای فیلم نمایان است. آن بسط طولانی پیش‌زمینه داستان افشار و خاطره بسیار بی‌دقت و فاقد هرگونه جذابیت جمع‌وجور می‌شود و وقتی در آپارتمان بسته می‌شود مخاطب ترجیح می‌دهد به‌جای دنبال کردن داستان این زوج ماجرای خانواده‌ای که مورد کلاه‌برداری قرارگرفته‌اند و دوستانشان را دنبال کند. درنهایت «متولد ۶۵» فیلمی است که قرار بوده سرگرم‌کننده و درعین‌حال با محتوا باشد. حال‌آنکه کارگردان و نویسنده فیلم یک موضوع جذاب و جدید را با رویکردی تکراری و معمول کاملاً سوزانده‌اند. همه جذابیت «متولد ۶۵»، بیست دقیقه میانی فیلم است که مبتنی بر شوخی‌های کلامی و طنز موقعیت ناشی از جابه‌جایی هویت افراد است و بعدازآن یک روایت تکراری و حوصله سر بر که نه پرداخته‌شده و نه حاوی جذابیتی خاص برای بیننده است.«متولد ۶۵»در بهترین حالت یک فیلم بسیار بسیار معمولی است. مهم‌ترین سؤالی که بعد از فیلم به ذهنتان می‌رسد این است: خب که چی؟

.

 «متولد 65»؛ فیلمی که قصه آن واقعی است!

روزنامه صبا: «متولد 65» نخستین فیلم بلند مجید توکلی است که با همراهی سیدرضا میرکریمی به‌عنوان مشاور و محمدمهدی عسگرپور به‌عنوان تهیه‌کننده تولید شده است.

 «متولد 65» محصول مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی است. این فیلم در بخش نگاه‌نو سی‌وچهارمین جشنواره فیلم فجر حضور داشت و در هر دو بخش بهترین فیلم و بهترین کارگردانی کاندیدای دریافت سیمرغ بلورین شد. «متولد 65» همچنین در بخش جایزه خلاقیت و استعداد درخشان(ویژه فیلمسازان اول جوان) دهمین جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران نیز کاندیدای دربافت جایزه بود.

با مجید توکلی؛ کارگردان فیلم «متولد 65» که پیش از این فیلم تلویزیونی «زیگ زاگ»، فیلم‌های مستند «سلطان»، «سرو ساعی» و «میم مثل سمیرا» و فیلم‌های کوتاه «دوئل»، «پیتوک» و «تراکنش با موفقیت انجام شد» را در کارنامه کارگردانی خود به ثبت رسانده است، به گفت‌وگو نشسته‌ایم که حاصل آن را در زیر می‌خوانید:

از محوریت فیلم «متولد 65» بگویید و پرداختن به دغدغه‌های متولدین دهه 60 به‌ویژه با حضور رضا میرکریمی به‌عنوان مشاور در این پروژه، آن هم در شرایطی که خودش فیلم «دختر» را در رابطه با جوانان همین گروه سنی داشت.

رضا میرکریمی از ابتدا مشاور پروژه بود و در واقع باید بگویم خوشبختانه پذیرفت که به ما در ساختن این فیلم کمک کند. اگر از یک زاویه دیگری به آن نگاه کنیم باید به این موضوع بپردازیم که اساسا چرا سینما به سمتی می‌رود که به چنین مسائلی پرداخته شود تا در نهایت فیلم‌هایی مثل «دختر» و «متولد 65» ساخته شود.

 

ماجرا از این قرار است که نسل مهمی در جامعه در حال رشد است، نسل دهه 60، 70 و 80 که نسل‌های بسیار مهم و به هر حال مخاطب اصلی سینما هستند. وقتی شما می‌خواهید فیلمی بسازید که مخاطب داشته باشد، باید بیش از هر چیز به دغدغه‌های این نسل بپردازید و مشکلات آن‌ها را مطرح کنید.

اسم فیلم به دهه شصتی‌ها اشاره می‌کند و کاملا اعلام می‌کند که مخاطب فیلم متولدین دهه 60 هستند. بر چه اساسی این اسم را انتخاب کردی؟

در ابتدا باید بگویم که «متولد 65» مانیفست دهه شصتی‌ها نیست. ما حکم صادر نکرده‌ایم که این فیلم متعلق به دهه شصتی‌هاست بلکه فقط کاراکترهای اصلی فیلم متولد دهه 60 هستند و بر اساس این ماجرا واکنش‌هایشان به شرایط اقتصادی و اجتماعی جامعه و فاصله‌های طبقاتی، واکنش‌های یک دختر و پسر دهه شصتی است. اسم فیلم هم یکی از گره‌های اصلی قصه است که قاعدتا نمی‌توانم در مورد آن توضیح بدهم زیرا بخش مهمی از قصه لو می‌رود و دلیل این‌که 65 انتخاب شده این است که کاراکتر‌های اصلی ما در فیلم راجع به این ماجرا صحبت می‌کنند.

قصه فیلم برگرفته از ذهنیات خود شما بود یابراساس واقعیتی که وجود داشته است؛ آن واقعیت را قصه‌پردازی کرده‌اید؟

ایده و قصه اصلی فیلم «متولد 65» برگرفته از یک اتفاق واقعی است که یک داستان‌پردازی بر اساس آن قصه واقعی شکل گرفته است.

خط اصلی قصه تقریبا واقعی محسوب می‌شود اما جزییات فیلم کاملا بر اساس قصه‌پردازی است که به‌واسطه تیم ما؛ یعنی من و جمیله دارالشفایی و رضا میرکریمی انجام شد.

آیا قصه این فیلم یا مشابه آن برای خودت اتفاق افتاده بود؟

یکی از گره‌های اصلی فیلم اتفاق واقعی بود که برای خود من رخ داده بود ولی در مرحله ایده و قصه بزرگمهر حسین‌پور خیلی به من کمک کرد تا قصه پرورش پیدا کند و در مرحله نوشتن قصه و رسیدن به سیناپس نیز پیمان قاسمخانی کمک زیادی به من کرد.

فکر می‌کنم یکی از مواردی که در این فیلم حرف‌های زیادی برای گفتن دارد، طراحی لباس است. در فیلم با رنگ‌ها خیلی بازی شده، به‌مخصوص در یک قسمتی که خانم نعمتی با لباس قرمز در مقابل دوربین ظاهر می‌شود، به‌نظر می‌رسد که بیانگر یک پیامی است. در مورد انتخاب رنگ‌ها و طراحی صحنه توضیح بدهید.

یکی از نکات مهمی که در مورد فیلم «متولد 65» کمتر به آن پرداخته شده است مسئله طراحی صحنه و لباس فیلم است. غزاله معتمد به‌عنوان طراح صحنه و لباس جوانی که این نسل را می‌شناسد مسئولیت طراحی صحنه و لباس این فیلم را بر عهده داشت. ما هم در داخل خانه مجبور بودیم شرایطی را اعم از رنگ، دکور و چیدمان مرفه فراهم کنیم که تماشاگر خسته نشود و خانه گرم و سردی باشد و هم در لباس‌های کاراکترها فضا را باید به یک سمتی می‌بردیم که پوشش هم متعلق به این نسل باشد و هم برای تماشاگر باورپذیر باشد.

 

در مورد آنا نعمتی هم به هر حال او نقش معشوقه یکی از کاراکترهای فیلم را ایفا می‌کند و انتخاب لباسش هم بر اساس چنین شخصیت‌پردازی شکل گرفته است.

این‌روزها قصه فیلم‌ها خیلی اجتماعی شده است، به‌گونه‌ای که بیش از حد به موضوعات اجتماعی پرداخته می‌شود. فکر نمی‌کنید قصه‌ها و موضوعات اجتماعی کمی تکراری شده یا به این دلیل که چنین مسائلی دغدغه عموم مردم است دوست دارید به موضوعات اجتماعی بیشتر بپردازید؟

امسال سالی بود که برای اولین‌بار فیلم‌های اجتماعی سینمای ایران توانست در پرفروش بودن با فیلم‌های کمدی رقابت کند و این نشان‌دهنده استقبال مردم از سینمای اجتماعی است. مردم ما در این سال‌ها در شرایط متفاوت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی واکنش‌های متفاوتی داشته‌ و بی‌تفاوت نبوده‌اند که این واکنش‌ها نشان‌دهنده حضور مردم در مسائل و آسیب‌های اجتماعی است.

فیلم ساختن و قصه تعریف‌کردن راجع به مسائل اجتماعی و مردم اگر قصه به‌خوبی تعریف شود و فیلم درست باشد، مورد استقبال مردم قرار می‌گیرد. فروش امسال سینمای ایران در بخش آثار اجتماعی نشان داده است مسیری که فیلمسازها رفته‌اند درست بوده و تکراری نیست؛ یعنی مردم از فیلم اجتماعی خوب که بیانگر دغدغه‌هایشان باشد و حرف‌هایشان را بیان کند، استقبال می‌کنند.

این نوع از فیلمسازی مخالفان و موافقانی دارد. مخالفان اسمش را سیاه‌نمایی و موافقان اسمش را طرح سوال و طرح مسئله می‌گذارند و من فکر می‌کنم مردم جزو موافقان این نوع از سینما هستند.

این فیلم یک همدلی با دهه شصتی‌ها دارد و راه‌هایی را به آن‌ها نشان می‌دهد. آیا قصدتان از ساختن این فیلم جلب توجه مردم به این نسل و شناختن و همراهی با آن‌ها بوده است؟

به‌طور قطع نسل دهه 60 نسل بسیار مهم و محترمی است. به‌نظر من این نسل خیلی از خوبی‌ها و خوشی‌ها را نتوانسته تجربه کند و در یک شرایط اجتماعی رشد کرده و قد کشیده که کشور هم با آن‌ها دچار تغییر شده، رشد کرده و قد کشیده که در این مسیر آزمون و خطاهای بسیاری نیز گریبان‌گیر نسل دهه 60 شده است.

 

در متولدان دهه 70 و 80 چنین شرایطی حاکم نیست، آزمون و خطاها انجام شده و یک تکلیف روشنی برای زندگی نسل‌های بعدی وجود دارد ولی نسل دهه 60 درگیر این آزمون و خطاها بوده و «متولد 65» هم به‌نوعی می‌خواهد بگوید هوای ما را داشته باشید. به‌نوعی راجع به این موضوع حرف می‌زند که زندگی خوب حق ما هم هست، ما هم دلمان می‌خواهد زندگی کنیم و فکر می‌کنم این در راستای همان همدلی باشد که شما می‌گویید.

اغلب فروش فیلم‌ها در نیمه دوم سال کمتر می‌شود؛ با این وضعیت فروش فکر می‌کنید فروش فیلمتان چگونه باشد؟

 

این اولین بار است که این موضوع را مطرح می‌کنم. باید بگویم من واقعا بابت نحوه اکران و حمایت از فیلم «متولد 65» متاسفم. فکر می‌کنم «متولد 65» جزو فیلم‌هایی باشد که هم به مخاطب و هم به کشور و مردمش احترام گذاشته است. «متولد 65» فیلم سرگرم‌کننده‌ای است که همه شاخصه‌های یک فیلم خوب را دارد.

انتظار من به شخصه از کسی که در راس امور سینمایی قرار دارد این است که پشت فیلم‌هایی مثل «متولد 65» ایستاده و از آن حمایت کنند. فیلم ما بدون هیچ‌گونه تبیلغات محیطی و بدون هیچ‌گونه حمایت از سوی ارگان و نهادی در گروه آزاد اکران شده است و خدا را شکر که در این دو روز استقبال مردم به‌گونه‌ای بوده که فیلم در سینما آزادی به سانس فوق‌العاده هم رسیده است. این بدین معناست که مردم فیلم را دوست دارند. البته فیلم ما چوب اکران‌شدن در کنار فیلم‌هایی را هم می‌خورد که از سوی ارگان‌ها و نهادها از حمایت‌های خوبی برخوردار هستند.

من فکر می‌کنم که گروه آزاد در حد «متولد 65» نبود و استناد این حرفم استقبال مردمی است که موجب رسیدن فیلم به سانس فوق‌العاده شد. ما با وجود سانس‌های شلخته‌ای که داریم با استقبال خوبی روبه‌رو شده‌ایم و همچنان منتظریم به غیر از مردم مدیرانی که به‌دنبال سینمای اجتماعی خوب هستند از «متولد 65» حمایت کنند.

چقدر به تبلیغات دهان به دهان امید دارید؟

 

به این نوع از تبلیغات بسیار امید دارم. به این دلیل که الان «متولد 65» با اتکا به همین نوع از تبیلغات پیش می‌رود. به‌طور قطع هر فیلمسازی دلش می‌خواهد فیلمش فروش خوبی داشته باشد اما شرایط به‌گونه‌ای است که ما حق تبلیغ در شبکه جم را نداریم، از سوی دیگر در تلویزیون خودمان هم تنها امکان پخش حدود 110 تیزر را به «متولد 65» داده‌اند، از طرف دیگر هیچ بیلبورد و بنر شهری هم به ما نداده‌اند و علاوه بر این ما تنها 12 سالن به‌صورت پراکنده و در گروه آزاد در اختیار داریم اما با این حال مردم نسبت به فیلم اقبال خوبی نشان داده‌اند.

به عنوان آخرین سوال، شما سال‌ها در حوزه خبرنگاری و نقد تجربه دارید و حالا وارد عرصه فیلمسازی شده‌اید،؛ چرا به‌عنوان اولین فیلمتان «متولد 65» را ساخته‌اید؟

 

ساختن فیلم «متولد 65» ارتباطی با حرفه و سابقه کار ژورنالیستی من ندارد. قصه «متولد 65» یک قصه جذاب و ایده بکری بود که تقریبا به روحیات، اخلاق و خصوصیات خودم نزدیک بود و احساس کردم فیلمی خواهد بود که می‌توانم در آن به صراحت حرف‌های دلم را بیان کنم؛ در این مدت کوتاهی که از اکران فیلم گذشته است مردم هم نشان دادند؛ «هر سخن کزدل برآید لاجرم بر دل نشیند» زیرا فیلم «متولد 65» بدون هیچ ادعایی قصه تعریف می‌کند و مردم هم قصه شنیدن را دوست دارند.

.

منابع

 

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AA%D9%88%D9%84%D8%AF_%DB%B6%DB%B5

http://www.ghatreh.com/news/nn34915461/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%85%D8%AA%D9%88%D9%84%D8%AF

http://moviemag.ir/cinema/movie-reviews/iran/15736-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%85

%D8%http://blog.namava.ir/born-on-65-review/AA%D9%88%D9%84%D8%AF-65]

                  http://blog.namava.ir/born-on-65-review/

http://www.bartarinha.ir/fa/news/415441/%D9%85%D8%AA%D9%88%D9%84%D8%AF-65-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%82%D8%B5%D9%87-%D8%A2%D9%86-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

 

نقد فیلم چهارشنبه خون به پا می‌شود

جمع آوری از گارگین فتائبی

.

 

 

کارگردان

حماسه پارسا

تهیه‌کننده

سید غلامرضا موسوی

نویسنده

حماسه پارسا

بازیگران

فرامرز قریبیان

حامد بهداد

محمدرضا فرد

سارا منجزی

مرجان قدوسی

همایون ارشادی

فیلم‌برداری

تورج اصلانی

تدوین

سیاوش کردجان

توزیع‌کننده

فیلمیران

تاریخ‌های انتشار

 ۲۰ آبان ۱۳۹۴

کشور

ایران

 

زبان

فارسی

 

چهارشنبه خون به پا می‌شود فیلمی به کاگردانی و نویسندگی حماسه پارسا و تهیه‌کنندگی سید غلامرضا موسوی محصول سال ۱۳۹۳ است. این فیلم در ۲۰ آبان ۱۳۹۴ در سینماهای ایران اکران شده است.

.

نگاهی به فیلم چهارشنبه خون به پا می‌شود

خلاصه‌ی داستان: ارس با همراهی خواهر و دوستانش، مشتری‌ها و کارکنان یک صرافی را به گروگان می‌گیرد و در ازایش از پلیس می‌خواهد دوستِ در آستانه‌ی اعدامش را آزاد کنند

 

یادداشت: وقتی پولت زیادی کند و چندتایی فیلم هم دیده باشی و عشق شهرت هم کورت کرده باشد، تصمیم می‌گیری به راحتی آب خوردن فیلم بسازی. پولت را می‌ریزی وسط و یک فیلم‌نامه هم کپی می‌کنی به سبک کارهای جنایی ـ پلیسی خارجی و بعد دو سه تا بازیگر خوب را هم به بهانه‌ی پول دعوت می‌کنی و همه چیز آغاز می‌شود. مهم نیست قبلاً چه کرده‌ای و چه نکرده‌ای (قبلاً فقط یک فیلم به شدت ضعیف و زیرزمینی و خانوادگی به نام «چهارشنبه‌ی لعنتی» (اینجا) بازی کرده‌ای که سر و تهش معلوم نبود و آن‌جا هم احتمالاً باز با پول خودت همه‌ی کارها را پیش برده‌ای)، اصلاً مهم نیست. مهم این است که پول داری، پولداری. می‌توانی در فیلم آن‌قدر از خودت نمای نزدیک بگیری، آن‌قدر روی خودت زوم کنی و حتی عکست را بزرگ کنی و بزنی روی دیوار اتاقت که همه خسته شوند. خب بشوند! مهم این است که تو را بشناسند. خودت نقش اول هستی و کارگردان و نویسنده و حرف، حرفِ خودت است. پس حسابی می‌توانی بتازی. چون بوی پولت از ده کیلومتری هم حس می‌شود حتی اگر دلت خواست می‌توانی کلی دیالوگ عجیب و غریب هم در دهان خودت بگذاری و حسابی جلوه‌گری کنی. مثلاً بگویی: ((یه خواهر داشتم از برگ گل نازک‌تر، یه دوست داشتم از آب زلال‌تر)) یا بگویی: ((مرز جنون و نبوغ از یه خط باریک‌تره، می‌دونم. من اون خط رو رد کردم)) و از این حرف‌های دهان‌پرکن. از آن چند تا فیلم خارجی گنگستری که دیده‌ای، می‌توانی صحنه‌هایی را در فیلم خودت کپی کنی. مثلاً آدم‌بده‌ی داستان را نشان بدهی که دو زن، چپ و راستش نشسته‌اند. اما چون این‌جا خط قرمزهایی وجود دارد، مجبوری زن‌ها را با چادر چاقچور نشان بدهی. می‌توانی نوچه‌ی آدم‌بده را هم نشان بدهی که دارد نوشیدنی کف‌دار می‌خورد اما باز چون این‌جا خط قرمزهایی هست، همه می‌دانیم که آن نوشیدنی «دلستر» خودمان است نه «اِفِس پیلسن»! یا باز می‌توانی به سبک فیلم‌های خارجی، در لحظه‌ای کوتاه، گروگان‌گیرها را کنار هم بنشانی تا از زندگی نکبت‌بار خود بگویند و درد دل کنند که مثلاً این‌طوری بیننده با آن‌ها همذات‌پنداری کند. یا اصلاً خودت به عنوان نقش اول می‌توانی با چند دیالوگ دهان‌پر‌کن، احساسات مخاطب را برانگیزی و برای هل دادنِ بیشتر او در انگیزش احساسات، چند نما از گروگان‌ها نشان بدهی که دارند گریه می‌کنند به حرف‌هایت. اصلاً چه اهمیتی دارد که پلیس‌های داستانت احمقانه هستند؟ آدم‌بده‌ی داستانت بی‌معناست و کاریکاتوری؟ چه اهمیتی دارد که باقی شخصیت‌ها هم همین‌طور کاریکاتوروار و مضحک می‌نمایند؟ چه اهمیتی دارد که کلیت داستان نامنسجم و ریخت و پاش است؟ رفت و برگشت‌ها بی‌دلیل است و اضافه؟ دیالوگ‌ها شعاری‌ست؟ بازی‌ها، مخصوصاً بازیگران تازه‌کار، فاجعه است؟ این‌ها کجایش مهم است؟ چه اهمیتی دارد که پایان داستان مثل باقی جاهایش سردستی و خنده‌دار است؟ چه مهم است که آخرش نمی‌فهمیم چه شد؟ اصلاً چه اهمیتی دارد که با رقم میلیاردی که برای فیلمت خرج کردی، چند صد میلیون بیشتر فروش نکردی و از رقابت کنار رفتی؟ … این‌جا ایران است، سینمای ایران است، مهد اتفاقات عجیب و غریب و نشدنی. این‌جا وقتی بوی پول بدهی، خیلی کارهای دیگر هم می‌توانی بکنی؛ می‌توانی باز هم پول بدهی و همین‌طور فیلم بسازی و نفروشد و دوباره بسازی و نفروشد و … بساز، بکن! خون به پا کن اصلاً! این‌که پول داری و می‌توانی هر کاری بکنی، مشکلی نیست، نوش جانت. مشکل از جای دیگری آب می‌خورد. مشکل از تو نیست. این ساز و کار غلط و هردمبیلی ایران/سینمای ایران است که عیب دارد، ایراد دارد. تو به فیلم‌سازی‌ات ادامه بده با پول‌های خودت، شاید در آینده از اشتباهاتت درس گرفتی و فیلم‌های بهتری ساختی. اما سینمای ایران هیچ‌گاه درس نمی‌گیرد و نخواهد گرفت. این‌جا ایران است؛ مهدِ آدم‌هایی که فقط به فکر جیب خودشان هستند؛ آدم‌هایی که جنس‌شان خرده‌شیشه دارد

 

 

 

فیلم چهارشنبه خون یا افتضاح به پا می شود!؟

فیلم اثری پریمی تیو،بدوی،ماقبل نقد و یک افتضاح تمام عیار است. شاید تنها نکته مثبت فیلم این باشد که خاستگاه سازنده آن با آنچه درون فیلم مشاهده می شود یکی است، به این معنا که بی شک حماسه پارسا خود برآمده از قشر سرمایه دار جامعه است و تنها ضعف وجودی اش در عالم حقیقی علاقه به مهم بودن است، به همین دلیل این فیلم را می سازد تا آنچه در واقعیت نیست را بیابد.

وجود افراد نام آشنا در فیلم نیز موید این نکته است که می توان در سینمای ایران بسیاری را با پول خرید بی آنکه کیفیت اثر اهمیتی داشته باشد.

فیلم چهارشنبه خون به پا می شود اثری است که عمق فاجعه در سینمای ایران را به نمایش گذاشت و تماشای چند دقیقه از آن برای هر مخاطبی کافی است تا سالها دیگر پایش را درون سالن سینما نگذارد

 

حامد بهداد و امین تارخ شامگاه سه‌شنبه 19 آبان‌ماه در اکران ویژه فیلم «چهارشنبه خون به پا می‌شود» حضور یافتند.

در این مراسم که به دلیل بارش باران با تاخیر آغاز و برگزار شد علاوه بر عوامل فیلم، امین تارخ، سعید سهیلی، محسن کیایی، رضا رویگری، منوچهر هادی و نمایندگانی از رسانه‌ها حضور داشتند. غلامرضا موسوی تهیه کننده، حامد بهداد و همایون ارشادی بازیگران اصلی فیلم، حماسه پارسا کارگردان، سارا منجزی بازیگر تازه وارد سینمای ایران، تورج اصلانی فیلمبردار، مجید میرفخرایی طراح صحنه و لباس در بخشی از این مراسم روی سن آمدند. بازیگران جوان فیلم که همگی از چهره های ناشناخته سینما بودند هم از حاضران در این مراسم بودند. غلامرضا موسوی تهیه کننده فیلم درباره این چهره ها گفت: «در آینده بسیار از آنها خواهید شنید

اکران فیلم ساعت 21 در یکی از سالن های مجتمع تجاری فرهنگی کوروش آغاز شد. «چهارشنبه خون به پا می شود» را می توان پدیده اکران پاییز 94 دانست. فیلمی که داعیه نقد اجتماعی دارد و قرار است از طریق سرنوشت ارس (حماسه پارسا) قهرمان عاصی و خشمگینش مخاطب را با خود همراه کند. فیلم بیشترین لطمه را از نوع نگاه و تلقی سازنده اش از سینما و قصه گویی و البته انتقاد اجتماعی خورده، نویسنده و کارگردانی که بازیگر یکی از نقش های مهم فیلم هم هست. دیالوگ‌های شعاری، بازی‌های بد و موقعیت های کلیشه ای تحمل فیلم را دشوار می کند. حضور حامد بهداد و فرامرز قریبیان که با فاصله بسیار از دیگر بازیگران می کوشند به فیلم حس و حال بدهند، تنها باعث شده سکانس هایی که آنها در آن حضور دارند، قابل تحمل و دیدنی شود.

«چهارشنبه خون به پا می شود» تیتراژی دارد که نمی توان به سادگی از کنارش گذشت. گرد هم آمدن چنین نام هایی که هر یک برای موفقیت یک فیلم کافی هستند، در چنین پروژه ای غریب می نماید. فیلم در بهترین حالت باید در شبکه نمایش خانگی عرضه می شد، اما به یمن حضور تهیه کننده و پخش کننده سرشناسش اکران عمومی شده است. شنیدن صدای رضا یزدانی روی تیتراژ پایانی هم مجموعه اتفاقات باعث شگفتی فیلم را کامل می کند.

به گزارش سینمانا این فیلم که نخستین تجربه سینمایی حماسه پارسا است قرار بود برای جشنواره فیلم فجر سال گذشته آماده شود، اما به دلیل مسائل فنی این فیلم به جشنواره سال پیش نرسید. پس از ناکامی این فیلم از حضور در جشنواره فحر سید غلامرضا موسوی اعلام کرد که ترجیحا این فیلم را زودتر از جشنواره ۹۴ اکران خواهد کرد، زیرا که یکسال نگاهداشتن این فیلم کار درستی نیست.

در مراسم افتتاحیه این فیلم عوامل سازنده این فیلم از جمله حماسه پارسا- کارگردان، سید غلامرضا موسوی- تهیه کننده، تورج اصلانی- فیلمبردار، حامد بهداد و همایون ارشادی بازیگران این فیلم حضور داشتند.

 

نکته جالب توجه در خصوص این فیلم حضور ۲۳ نفر از هنرجویان کلاس های بازیگری امین تارخ و مسعود کیمیایی در این فیلم بود که به نوعی این فیلم کلکسیونی از معرفی چهره های جدید به سینمای ایران نیز به شمار می رفت و در عین حال فرصتی کم نظیر برای چهره های جدید و جوان در سینمای ایران.

در همین راستا امین تارخ نیز در مراسم افتتاحیه فیلم حضور داشت و از سوی سازندگان این فیلم برای حضور بر روی سن دعوت شد و مورد تشویق حضار قرار گرفت.

فرامرز قریبیان یکی دیگر از بازیگران اصلی فیلم نیز به دلیل سفر خارج از کشور در این مراسم حضور نداشت.

طی این برنامه مجری مراسم با اشاره به نام این فیلم دلیل این نامگذاری را تولد کارگردان فیلم، حماسه پارسا در روز چهارشنبه عنوان کرد و البته روز چهارشنبه را بر اساس یک باور قدیمی روز خلق جهنم دانست!

در این مراسم افتتاحیه که با استقبال گرمی از سوی رسانه ها و هنرمندان همراه بود چهره های دیگر هنرمند  نیز حضور داشتند که می توان به حضور منوچهر هادی، رضا رویگری و سعید سهیلی اشاره کرد.

 

چهارشنبه خون به پا می شود؛ فیلمی با موسیقی متفاوت

تهران - ایرنا - آهنگساز فیلم چهارشنبه خون به پا می شود، گفت: با توجه به فرهنگ های متفاوتی که شخصیت های اصلی فیلم دارند، در طول موسیقی آن سعی شد از نشانه های مختلفی که هر یک برخاسته از فرهنگی خاص است استفاده شود.

افشین عزیزی روز یکشنبه در گفت وگو با خبرنگار فرهنگی ایرنا افزود: به عنوان مثال برای شخصیت سنتی فیلم تا حدودی سعی شد از موسیقی و سازی که دارای شاخصه های سنتی باشد، استفاده شود و برای شخصیت های اصلی دیگر فیلم نیز همین اتفاق افتاده است.

افشین عزیزی پیش از این آهنگساز مجموعه های تلویزیونی چون یادداشت های یک زن خانه دار، ماتادور و فیلم های سینمایی چون؛ مردن به وقت شهریور و آزاد راه را برعهده داشته است.

عزیزی در ادامه افزود: به علت حجم بالای موسیقی استفاده شده در این فیلم و با توجه به اینکه موسیقی کاملاً در طول اثر به صورت واضح شنیده می شود، مجبور بودیم به گونه ای عمل کنیم که این حجم از موسیقی برای بیننده آزار دهنده و تکراری نشود، برای این موضوع علاوه بر استفاده از همه سازها ارکستر سمفونیک به صورت گروهی یا تکنوازی، از سازهایی مثل تار، دودوک، گیتار الکتریک، گیتار آکوستیک، بامبو ساکس و سازهای پرکاشن و در جاهایی نیز از آوای انسانی استفاده کردیم.

وی اظهار داشت: از دیگر عوامل مهمی که باعث شد تا این کار با فشردگی زیاد خود به صورت استاندارد انجام شود همراهی و همکاری و تصمیمات درست کارگردان بود، وی با توجه به اعتمادی که به مجموعه داشت به صورت کلی نظرات خود را منتقل می کرد و در مراحل تخصصی و موسیقایی کار نیز دست ما را باز می گذاشت، این امر باعث شد تا موسیقی این کار در اکثر مواقع کارکرد اصلی خود را داشته باشد.

وی در ادامه به همراهی و تعامل رامین ابوالصدق صداگذار فیلم نیز اشاره کرد و گفت: به علت استفاده زیاد از افکت های صوتی و موسیقی در این اثر سینمایی اگر این همکاری و تعامل ها صورت نمی گرفت شاید باند صوتی فیلم 'چهارشنبه خون به پا می شود' به صورتی که در حال حاضر هست، نمی بود.

عزیزی افزود: به علت فضای حاکم بر کل فیلم، فیلمنامه و اهمیتی که هر یک از شخصیت های اصلی فیلم دارند، موسیقی آن براساس شخصیت های اثر ساخته شده است.

وی با اشاره به پایان ساخت موسیقی فیلم چهارشنبه خون به پا می شود، گفت: با توجه به روند کارگردانی و نوع داستان فیلم، فضا برای ساخت موسیقی براساس هر یک از شخصیت های اصلی طراحی شد و طی جلساتی که با کارگردان داشتیم به این نتیجه رسیدیم برای هر یک از شخصیت ها ساز خاص و برای بعضی از آنها تم خاصی را در نظر بگیریم.

وی تصریح داشت: این انتخاب با توجه به حجم بسیار بالای موسیقی در فیلم کاملاً در طول آن مشهود است و با گذشت زمان کوتاهی از فیلم بیننده با این سازبندی ها و تم ها ارتباط بر قرار می کند.

فیلم سینمایی چهارشنبه خون به پا می شود ساخته حماسه پارسا یک تریلر اجتماعی - پلیسی است که تهیه کنندگی آن را سیدغلامرضا موسوی برعهده دارد.

 

.

منابع

https://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D8%A8%D9%87_%D8%AE%D9%88%D9%86_%D8%A8%D9%87_%D9%BE%D8%A7_%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B4%D9%88%D8%AF

http://www.cinemaeman.com/5411-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D9%88%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%BE%D8%A7-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B4%D9%88/

http://critic7.blog.ir/1394/09/05/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D9%88%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%BE%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF

http://www.bahmansabz.ir/News/Details/491

http://www.irna.ir/fa/News/81628963/

 

 

 

کانال های من در تلگرام

 

هنر اول

https://telegram.me/joinchat/BtfqCzymaoG3T6PUSzFQtg

 

گارگین نامه

https://telegram.me/garegfa

 

بدن انسان 

https://telegram.me/joinchat/BtfqCzxfZBc1ER6qvxSs3Q

کمتر گوشت بخورید

ترجمه از گارگین فتائی

.

اکثر ما  وقتی خانه را   در صبح ترک می کنیم از صبحانه صرف نظر می کنیم  و در زمانی   دیرتر همبرگر سریع نهار  ما را تشکیل می دهد . در پایان روز ما با خانواده یا دوستان نشسته و با هم از شام  لذت می بریم . ما غذایی را که به ما می دهند می خوریم و در باره آن فکر نمی کنیم .  با این وجود دانشمندان در باره این بحث می کنند که یک بحران جهانی غذا در حال آمدن است و این بحران ما را وادار خواهد ساخت تا درباره غذایمان فکر کنیم .

  قیمت های غذائی دلیل آشکاری از این بحران هستند . بین سالهای 2005 تا 2008 قیمت حبوباتی نظیر گندم و ذرت سه برابر شده است و قیمت برنج پنج برابر بالاتر رفته است . در سال 2012 ارزش حبوبات مجدداً پنجاه درصد بالا رفت و این افزایش قیمت غذاها نشان می دهد که مصرف آن تندتر از تولید آن رشد می کند .

تقاضا برای غذا به خاطر رشد جمعیت جهانی  در ازدیاد است . جمعیت جهان تا 1800 به آرامی رشد می کرد سپس تندتر شد تا اینکه در 1960 به سه میلیارد نفر رسید و در 1999 به شش میلیارد بالغ گشت و تا 2050 این سیاره نیاز به تغذیه حد اقل نه میلیارد نفر خواهد داشت .

 پس یک شخص گرسنه در یک دنیای پرجمعیت شلوغ چکار می تواند بکند؟ یک پیشنهاد ، خوردن گوشت کمتر است چرا که گوشت از منابع بیشتری از طبیعت نسبت به حبوبات استفاده می کند . تولید یک پوند یا چهار دهم کیلو گوشت به زمین بیشتری نیاز دارد تا تولید یک پوند حبوبات . ما از حدود یک سوم کره زمین برای پرورش  حیوانات استفاده می کنیم  همچنین  گوشت نسبت به غذای اساسی سبزیجات پنج و یا ده بار بیشتر به آب نیاز دارد و این مخصوصاً به خاطر کمبود جهانی آب امری جدی است بنابراین خوردن گوشت کمتر زمین کمتری برای کشاورزی و دامداری نیاز خواهد داشت و آب را هم صرفه جوئی خواهد کرد .

  برای خوردن گوشت کمتر مردم نیاز به عادت کردن به خوردن چیزهای جایگزین دارند که آسان نخواهد بود برای مثال آمریکائیها همیشه عاشق گوشت بوده اند . به طور متوسط آنها دو برابر بیشتر از سایر مردم دنیا گوشت می خورند . آنها مخصوصاً عاشق  همبرگرها هستند  . هر آمریکائی به طور متوسط سه همبرگر در هفته می خورد و این بدین معنی است که آمریکائی ها هر ساله بیش از چهل میلیارد همبرگر می خورند به همان نحو با بالارفتن درآمد در  برخی از کشورها  ، مردم این کشورها هم تمایل به خوردن گوشت پیدا می کنند مانند چین و برزیل . در ممالک توسعه یافته در بیست سال اخیر فروش گوشت  دوبرابر شده و دوباره تا 2050 دوبرابر خواهد شد و رشد جهانی تقاضا برای گوشت بر فشار بر روی منابع طبیعی خواهد افزود  .

 جمعیت دنیا افزایش می یابد ، منابع کاهش می بابند و قیمت غذا بالامی رود بنابراین ما احیتاج به تفکر مجدد درباره برنامه غذائی خودمان داریم ولی برای عاشقان گوشت  ، خبرهای خوبی هم وجود دارد و ما نیاز به تسلیم شدن کامل نداریم

اریک داویدسن Eric  Davidson توضیح می دهد

این راه حل نیست که هر کسی به گوشت نیاز دارد یک گیاه  خوار شود به سادگی  اندازه های غذای او یان راه حل را کوتاه خواهند ساخت  

راه حال وی خوردن حبوبات بیشتر و گوشت کمتر است . همانند بسیار ی از دانشمندذان جهان ،  داویدسن هم معتقد است که این تنها راه تغذیه نه میلیارد انسان تا سال 2050 است .

.

گرانترین برگر های دنیا

چه مدئت طول می کشد تا شما یک برگر را از یک رستوران فست فود بخرید ؟ و معمولاً قیمت آن چقدر می شود؟ حدود پنج دلار؟ برگرها ارزان  و تند و خوش مزه ا هستند حال تصور کنید تهیه یک برگر دو سال طول بکشد و 325000 دلار قیمت داشته باشد اما این یک برگر معمولی نخواهد بود . این برگر در یک آزمایشگاه از سوی دانشمند المانی دکتر مارک پست Mark  Post ساخته شد و در آن از نوع خاصی از گوشت استفاده می شود  که می تواند  در آزماذشگاه پرورش یابد  دکتر پست گمان می کند که این آینده غذا خواهد بود چرا که به اب ، زمین و انرژی کمتری نیاز دارد بنابراین از گوشت سنتی بومی تر و مساعدتر است ولی او می داند که به تحقیقات بیشتری نیاز است  . بدیهی است که کاهش قیمتها یک چالش عمده است سپس مساله طعم و مزه پیش می آید . سه فرد خوش شانس که گران ترین برگر را خوردند گفتند که آن خشک بود و این که مزه خیلی خوبی هم نمی داد .

 

 

چوپان دروغ گوی انگلیسی

The    Boy  Who Cried  Wolf       

.

A young  boy,  alone  all  day,   got  bored taking  care sheep.  For  fun, the   oy  shouted, "Wo1f!  Wolf!"      

Peopie  in  town  heard  the   boy  and  came   running  to  help  him.     But  when they  arrived, the   boy just laughed  at  them.  "I  was   only  kidding,"  The boy  said to the    townspeople "I  didn't  really  see  a  wo1f."

A  few  days  1ater,   boy cried  again,  "Wolf Wolfl" Again. The people  in  town  came  running.  And  once  more,  the   boy laughed  at them.

ln  time,   a wolf  really.  did  come.  The   boy screamed,  "Wolf! Wolf"  But this time no    one  came.

آیا ابراز همدردی  عمل ماسبی در برابر درد دل کردن است ؟

گارگین فتائی

.

 

یکی از دوستانم که البته از اساتید روان شناسی نیز هست در یکی از شبکه های اجتماعی مطلبی در باره ابراز هم دردی در صورت درد دل کردن طرف  گذاشته که زمین تا آسمان با آنچه که عرفاً در باره درد و دل شنیده بودیم متفاوت است و البته قطعا مبتنی بر تجارب روان شناختی است.

به عبارت دیگر در دید اکثر مردم و از جمله خود من گمان بر این است که درد و دل کردن  در واقع نوعی تخلیه خود و اصطلاحاً یاز کردن سفره دل است و واکنش ما هم باید این باشد که با ااین گونه اشخاص ابراز همدردی کنیم .

اما نشر ایشان بالککل متفاوت از روند حاکم بر این تفکر است

از شما درخواست دارم پس از خواندن نظر این دوست و استاد دلائل موافقت و مخالفت خود را با این نظر  نبویسید

حال متن ایشان

.

تهی سازی گفتمانی

.

گاهی اوقات ما بدون آنکه بدانیم چارجوب های گفتمانی خود را برای دیگران بی ارزش می کنیم

 برخی از تیپ های شخصیتی صرفا تیپ های مهرورز هستند و دوست دارند برای همه تا آنجا که می توانند وقت بگذارند تا مشکلشان حل شود

 مثلا سنگ صبور آنان می شوند اما غافل ازین که بعد از مدتی چارجوب های گفتمانی آنها قابلیت خود را از دست می دهند

 بعبارت دیگر گفتمانی که حاصل درد دل باشد زیاد نمی تواند ادامه یابد

 کلا گفتمانی که مبتنی بر درد دل باشد و حاصل شنیدن از حانب یک نفر به انجطاط خواهد رفت

 اگر می خواهید بعد از مدتی دوستی را از دست بدهید کافی است سنگ صبور همیشگیش شوید

 دیری نخواهد پایید که از بانک اعتبار گفتمانی خود کم خواهید کرد

 و راه را برای تنهایی بیشتر خودتان باز خواهید کرد

 

پس چه باید کرد؟

 خوب جواب این سوال بسیار آشکار است !

نباید زیاد گوش شنوا باشیم ! چون از اعتبار گفتمانیمان کم خواهیم کرد!

چون مرتبه خودتان را در نظرگاه نفر مقابل در حد دو گوش شنوا تقلیل می دهید که قرار است فقط در حکم مشاوره ای رهگشا باشد!

و در آخر حساب بانکی گغتمانی تان بدون هیچ حاصل و نتیحه ای خرج می شود تا فقط یک طرف قضیه حالش خوب شود بدون آنکه بدانیم که این برداشت حساب باید دوباره جای خالیش پر شود وگرنه در معرض تبدیل شدن به یک "قربانی نیابتی" قرار خواهیم گرفت!

پ.ن:لطفا مقوله قربانی نیابتی مطالعه شود!

تصور من از پائیز

گارگین فتائی

 

تازگی هوا ، هوای خنک ؛ هوای سرد

نوعی حس غریب هنگام غروب افتاب

تحصیل و نوشتن تکالیف ،  دانشگاه ، انتحاب واحد ثبت نام  ، تخته سیاه

معلم ، شاگرد ، داشنجو ، ناظم ، استاد ؛ مدیر

مداد  ، پاک کن ، مداد تراش ، مداد فشاری

قلم های  ریز و درشت

دفتر های یادداشت، چهل برگ ،  شصت برگ ، صد برگ ،  دویست برگ ،  دفترهای بزرگ، ذفترهای سیمی

پرگار،  گونیا ،  نقاله

مداد رنگی ،  آب رنگ ،  گواش ،  مقوا ، ماژیک ،  دفتر نقاشی

دوش گرفتن با آب گرم

نوشیدن چای گرم

شنیدن موسیقی کلاسیک هنگام عصر

صدای چک چک باران

همنشینی بیشتر شبها با آدم

زردی رنگ

دگرگونی مداوم طبیعت

 

گاهی به مواد درسی مدارس ارمنی

گارگین فتائی

.

 همیشه  در آغاز ماه مهر و شروع فصل پائیز است ایران مدرسه ها باز شده و تحصیل علم و دانش اغاز گشته است .

بد نیست به همین مناسبت نگاهی به مواد درسی مدارس ارمنی بویژه دروس ارمنی آنها داشته باشیم.

مدارس ارمنی نیز از این قاعده مستثنی نیستند و انها نیز در آغاز مهر ماه بازگشایی می شوند.

.

در مدارس ارمنی دروس ارائه شده بر دو دسته اند

دسته اول دروسی که در همه مدارس ارائه می شود صرف نظر از مذهب یا قومیت و نطایر آن و همه کلاسها و دوره ها در مدارس باید این دروس را بخوانند.

دسته دوم دروسی که ویژه مدارس ارمنی است

دفاتر زبان ارمنی از لحاظ شکل کمی با دفاتر زبان فارسی متفاوت هستند . آنها معمولاً یا چهل و یا شصت برگی بوده و رنگ صفحاتش روشن تر بوده و دو طرف صفحه به سمت عمودی دو خط کشیده شده و فاصله خطوط افقی هم کمی بیشتر از خطوط افقی فارسی است .

در  روی جلد این دفاتر در ابتدای آن عکس مسروپ ماشتوتس مبدع خط ارمنی و در آخر جلد هم الفبای ارمنی چاپ شده است.

و هموازه و از جمله از زمانی که خود من به مدرسه راه یافته ام شامل مواد درسی زیر بوده است که محتوایشان بر حسب سن و سال و مقطع تحصیلی دانش اموزان تغییر می کرده است

.

Հայաց լեզու

Hayots lezu

زبان ارمنی

ادیات زبان ارمنی شامل آثار منظوم  و منثور شعرا و ادبای بزرگ ارمنی  و البته پرداختن به داستانها و حماسه ها و افسانه های فولکلوریک ارمنی

.

Հայոց պադմություն

Hayots badmutiun

تاریخ ارمنی

شامل تاریخ ارمنستان و ملت ارمنی در ممالک همجوار از زمان دوران باستان تا دوران معاصر

.

Արտաքրություն

Ardagrutiun

مشق

رونویسی صرف از روی دروس ادبیات ارمنی برای روان شدن نگارش دانش آموزان

.

Շարադրություն

Sharadrutiun

انشاء ارمنی

 

به منظور توانایی در خلق یک متن نگارشی و تمرین خلاقیت ذهنی

.

  Թելադրություն

Teladrutiun

املای زبان ارمنی

در جهت درست نویسی کلمات و رعایت اصول نگارشی

.

Քեռականություն

Keraganutium

دستور زبان ارمنی

اصول و قواعد دستوری و نحوه به کار گیری آن در جمله

.

Գեղագրություն

Geghagrutiun

خوش نویسی خط ارمنی

تعلیم زیبا نویسی از طریق پاک نویسی و رعایت اصول خط  که معمولا از خودنویس بیشتر در این زمینه استفاده میشود.

.

 Բառ բացադադրություն

Bar batsadrutiun

لغت معنی

این بخش ، خود دارای دفاتر کوچک جیبی است که در یک طرف اصل لغت و در طرف دیگر معنی آن آمده و درواقع به خاطر درک و حفظ بهتر لغات زبان ارمنی و معنیشان است.

.

կրօն

Kroon

تعلیمات دینی به ارمنی

شامل تعلیمات دینی مربوط به مباحث و تعالیم کتاب مقدس به ارمنی که هم عهد عتیق و هم عهد جدید را در بر می گیرد اما در مدارس بیشتر سعی و تاکید بر تعالیم عهد حدید است .

.

یک ایده روشن

ترجمه از گارگین فتائی

.

 

 

ایوانز وادانگو Evans Wadongo در روستائی در کنیا متولد شد . والدینش هر دو معلم بودند و  باور داشتند که آموزش امر بسیار مهمی است . آنها کودکان خود را به سخت کار کردن تشویق می کردند . وادانگو حدود شش مایل یا نه و پنج دهم کیلومتر هر روز تا مدرسه ابتدائی قدم می زد و بعد از مدرسه او تکالیفش را انجام می داد ولی همانند بسیاری از خانه های روستائی کنیا خانه او نیز  برق نداشت بنابراین شب هنگام وادانگو ناگزیر بود تکالیفش را بوسیله نور یک  چراغ نفتی     انجام دهد .

چشمان وادانگو شروع به مشکل پیدا کردند .  آنها صدمه دیدند و تحصیل را برایش دشوار ساختند .  او ناراحت بود زیرا نمراتش به آن حدی خوب نبودند که می خواست .  او متوجه شد که دانش آموزانی که برق داشتند دارای برتری  غیر منصافنه ای بودند .  او می گفت -  من نمی توانستم با بچه هائی که این امکان روشنائی  را داشتند رقابت کنم .در هر خانه ای در روستاها وضع همان بود تعدادی زیادی از بچه ها به این دلیل از درس و مدرسه می افتادند بنابراین به خاطر زندگیهایشان فقیر باقی می ماندند .

حتی با وجود اینکه تحصیل مشکل بود  معذلک وادانگو دانش آموزی عالی بود . بعد از دبیرستان ، او به دانشگاه رفت . وقتی او داشت در رشته مهندسی تحصیل می کرد نگرانیش در باره چراغ نفتی همچنان ادامه داشت . او متوجه شد که چراغ نفتی تنها برای بچه های مدرسه بد نبود بلکه برای کل اعضائ خانواده مضر بود  . نخست اینکه تنفس گازهای آن می تواند باعث بیماریهائی نظیر سرفه زیاد شود همچنین  نور آن هم خیلی قوی نیست بنابراین خواندن از طریق نور آن می تواند به چشمان مردم صدمه بزند علاوه بر این ،  این نوع از سوخت خیلی راحت می سوزد و می تواند منجر به آتش سوزی گردد  . چراغ نفتی گران است و بنابراین خانواده ها پول کمتری برای غذا و دیگر مایحتاج زندگی داشتند  . مطرح کردن نوع متفاوتی از لامپ مشکل است با این وجود وادانگو تسلیم نشد .

او می دانست که یک لامپ جدید ناگزیر باید ارزان باشد همچنین باور داشت که باید برای محیط اطراف هم خوب باشد . یک روز او ایده ای به ذهنش رسید . او توانست از یک چراغ کوچک آفتابی استفاده کند .  نور خورشید مجانی است و انرژی خورشیدی برای محیط خوب است مردم می توانستند از این نور به جای چراغ نفتی استفاده کنند .

وادانگو اولین لامپ خورشیدی را ساخت . او با کمک دوستان و خانواده خود کار می کرد او  شروع به ساخت لامپهای بیشتری کرد و آنها را به خانواده های محلی که از چراغ نفتی استفاده می کردند داد یک سازمان در باره کارش شنید آنها تصمیم گرفتند به او برای ساختن بیشتر این گونه لامپها پول بدهند .

تنها ساخت هر لامپ بیست دلار هزینه داشت ولی این برای روستائیان پول زیادی بود چرا که هفته ای سی و چهار  دلار در آمد داشتند بنابراین وادانگو و مطئن شد که باید هزینه آن را پائین نگه دارد . ابتدا او از مواد دور  ریخته شده استفاده کرد .  این به این معنی است که او به خرید مواد جدید نیاز نداشت سپس افراد داوطلب،  این لامپها را می ساختند طوری که او ناگزیر نبود دستمزدی پرداخت کند سرانجام مردم کشورهای دیگر پولهائی به سازمانش هدیه می دادند بنابراین  لامپها معمولا مجانی بودند .

وادانگو تخمین می زند که او بیش از ده هزار لامپ را تحویل داده است این به این معنی است که اکنون هزاران نفر از مردم دارای روشنائی و چراغهای ایمنی هستند  آنها ناگزیر نیستند از چراغ نفتی استفاده کنند.  کودکان می توانند در شب نیز تحصیل کنند و به همین خاطر می تواند در مدرسه بمانند.  حالا خانواده ها پول بیشتری برای غذا دارند چنانکه جولتا زم Julta Dzame مادر  سه فرزند می گوید  - من به خاطر این چراغها خوش حالم  . کودکان ما برای خوادند نور خواهند داشت و من هم برای آش پزی چراغ خودم را خواهم داشت

وادانگو به کارکردن با سازمانش ادامه داده و جقوقی دریافت نمی کرد .  پاداش او کارش بود . او می دانست که این چراغها راه حل دراز مدتی نیستند  و می دانست که همه مردم باید در خانه برق داشته باشند با این وجود چراغ های آفتابی وی همین الان هم به مردم کمک می کنند او می گوید  - من می خواهم به بالاتر از جامعه روستائی متداول برسم . فشار زندگیها  را نجات می دهد