داستان ادیسون و مادرش
يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۰۶ ب.ظ
داستان ادیسون و مادرش
ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد ،
گفت : این را آموزگارم داد ، گفت فقط مادرت بخواند.
مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است واین مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید...
سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود ، روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار اورا کنجکاو کرد آن را دراورده و خواند،
نوشته بود : کودک شما کودن است از فردا اورا به مدرسه راه نمی دهیم، ادیسون ساعتها گریست...
ودر خاطراتش نوشت :
توماس آلوا ادیسون
کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان به نابغه قرن تبدیل شد ...!
تقدیم با عشق ... به همه مادران آسمانی این دنیای خاکی...
- يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۰۶ ب.ظ