بی خبر
يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۱۱ ب.ظ
بیخبر
عطار
ای ز جانت بیخبر این روزگارت بگذرد
هم دو روز عمر به سرعت از کنارت بگذرد
می دهی وعده به خود با این فریبی خویشتن
چون نمی دانی چه زود قول و قرارت بگذرد
این مگو امروز به فردا بعد فردا دیگری
تا به خود آیی دگر روز فرارت بگذرد
در جوانی گر نگیری دست هر افتاده ای
کن یقین چون پیر گشتی حال زارت بگذرد
گر بکاری بذر نیکی گل دهد در زندگی
ورندانی قدر آن در پای خارت بگذرد
می شوی مغرور چندین روز داری منصبی
می رسد این روز به آخر کار و بارت بگذرد
گر شوی سلطان سازی دور خود صد جان فدا
چون بیاید جان ستان از صد هزارت بگذرد
ای امان تکیه مکن بر این و آن در زندگی
چون که روز حشر شد بی دوست و یارت بگذرد
- يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۱۱ ب.ظ